طبري روايات «سبعا من المثاني» را چند دسته ميكند: 1) رواياتي كه ميگويند مراد از سبعا من المثاني طولانيترين هفت سوره قرآن است. 2) رواياتي كه سبعا من المثاني را هفت آيه سوره فاتحه ميدانند. 3) رواياتي (در واقع، تنها يك روايت) داير بر اين كه مراد از سبعا من المثاني هفت بخش قرآن است. 4) رواياتي كه ميگويند كلّ قرآن مثاني است.
طبري سپس نظر خود را چنين بيان ميكند كه دسته دوم (روايات سوره فاتحه) موثَّقترين و معتمَدترين رواياتند، زيرا برخي از اين روايات اِسنادِ متصل به پيامبر دارند. وي در بيان رأي خود درباره اين آيه، تفسيري ارائه ميكند كه در واقع معجوني از چند روايت اساسا متفاوت است. در نظر او، اصطلاح مثاني براي مجموع قرآن به كار رفته است. مفردِ آن، مثناة است و قرآن كريم را به دليل تواليِ آيات يا تكرار مضامينش مثاني خواندهاند. وي چنين ميانديشد كه سبعا من المثاني به معناي هفت آيه از مثاني ــ يعني هفت آيه از كل قرآن ــ است. در آخر، طبري روايات ديگري را ذكر ميكند مبني بر اين كه عبارتِ «والقرآن العظيم» به بقيه قرآن اشاره دارد كه (علاوه بر فاتحه) به پيامبر اعطا شده است.
چنانچه بخواهيم صرفا به دستهبندي و نتيجهگيري طبري اعتماد كنيم، احتمالاً ابعاد مهمي در اين روايات را فرو ميگذاريم. در صفحات آينده، رواياتي را كه طبري جمع كرده است، دسته بندي خواهيم كرد و رهيافتهاي تفسيري اين روايات را كه تا كنون مغفول مانده است مورد اشاره و تحليل قرار خواهيم داد.
عبارت سبعا من المثاني والقرآن العظيم از نظر نحوي متمم يا مفعول دومِ فعلِ آتيناك است. مشكل اصلي در تفسير آيه اين است كه اين مفعول دوم داراي دو جزء است: 1ـ سبعا من المثاني، 2ـ القرآن العظيم. اساس بحث تفسيري در اين آيه چگونگي ارتباط اين دو جزء است. روايات مورد نقل طبري كلاً بر دو دستهاند: الف ـ رواياتي كه اين دو جزء را اسامي دو اَمر اعطا شده به پيامبر ميدانند؛ ب ـ رواياتي كه اين هر دو جزء را اسامي مختلفِ يك چيز ميدانند. دسته الف بيانگر «رهيافت دو مفعول»اند و دسته ب «رهيافت يك مفعول» را نشان ميدهند.
در بيان اين رهيافت، مناسب است نخست روايت هشتاد و دوم در تفسير طبري (بنا به شماره گذاري مؤلف مقاله) را از نظر بگذرانيم. براي اين روايت نيز همچون بقيه روايات، اِسنادي ذكر ميكنند كه از اوايل قرن دوم هجري جلوتر نميرود. سند روايت به عبداللّه بن ابي نجيح مكي (متوفاي 131ق) ميرسد كه او از مجاهد بن جبر (متوفاي 104ق) نقل ميكند. مجاهد ميگويد كه عبارت «والقرآن العظيم» بدين معناست كه بقيه قرآن را همراه با هفت مثاني به پيامبر عطا كردهاند (يعني سائر القرآن مع السبع من المثاني). اين سخن «سبعا من المثاني» را پارهاي از كلّ قرآن قرار ميدهد و معناي آيه چنين ميشود كه بخشي از قرآن ـ موسوم به سبع المثاني ـ را همراه با بقيه قرآن به پيامبر عطا كردهاند.3 رهيافت دو مفعولي علاوه بر اين در مجاز القرآن تأليف ابوعبيده (متوفاي 210) نيز آمده است. وي ميگويد كه عبارت «والقرآن العظيم» به علت مفعول بودنش به معناي «و آتيناك سائر القرآن» است.4
تعيين دقيق اين دو امري كه بنابر اين ديدگاه به حضرت محمد(ص) داده شده، يكي از بحث انگيزترين موضوعات در ميان مفسران سدههاي نخست بوده است. دستهاي از روايات منقول در تفسير طبري برآنند كه مفعول اول (سبعا من المثاني) هفت آيه سوره فاتحه است، و مفعول دوم بقيه سوَر قرآن. اين مدّعا كه مراد از «سبعا من المثاني» هفت آيه سوره فاتحه است،5 نخستين بار در دو روايت، كه هر دو منقول از مجاهدند، آمده است. روايت نخست (شماره 57) به نقل از ابن ابي نجيح مكّي است و روايت دوم (شماره 58) را ليث بن ابي سليمان كوفي (متوفاي 143) نقل ميكند. ابن ابي نجيح همچنين روايتي مشابه (شماره 62) را به نقل از عطاء بن ابي رَباح مكّي (متوفاي 114) گزارش كرده است.
اين عقيده كه مراد از عبارتِ «سبعا من المثاني» سوره فاتحه (يا همان امّ الكتاب) است، بسيار رايج است. در تفسير طبري روايات متعددي به نقل از راوياني مختلف كه در حوالي سال 100 هجري ميزيستهاند، در بيان اين رأي گزارش شده است.6 همچنين از صحابه مشهور پيامبر،7 كساني چون ابن عباس بنا به گزارش سعيد بن جبير كوفي (متوفاي 95 هجري) اقوالي با همين مضمون در تفسير اين آيه گفتهاند. روايات سعيد بن جبير (شمارههاي 40، 41، 43، 61) را ابن جريج مكّي (متوفاي 150 هجري) نقل كرده است.8 برخي از اين نقلها به واسطه علاء بن عبدالرحمان (متوفاي 130 هجري)9 و بقيه آنها از طريق سعيد بن مَقبُري (متوفاي 123 يا 125هجري)10 است. روايت ابوهريره، به دليل انتساب مستقيمش به پيامبر، به برخي از جوامع حديثي اهل سنت نيز راه يافته است.11
مفسّران سده نخست كوشيدهاند به شيوه خاصِ خود، ريشه واژه مثاني را در اطلاقش بر آيات سوره فاتحه روشن كنند. روايات منقول از حسن بصري (متوفاي 110)12 و قتاده (متوفاي 118)13 در تفسير طبري ميگويند وجه تسميه آيات سوره فاتحه به مثاني اين است كه اين آيات در هر نماز دوبار (تُثَنّي) قرائت ميشوند.14 روايتي ديگر از ابن عباس، به نقل از ابن جبير (شماره 61) ميگويد كه خداوند سوره فاتحه را تنها به حضرت محمد(ص) داده و از ديگر پيامبران استثنا كرده است (اِسْتَثْنَاهَا). دامنه چنين توضيحات ريشهشناختيي در آثار تفسيري دورههاي بعد به نحو چشمگيري افزايش يافته است. في المثل خازن در لباب التأويل خود توانسته هفت توجيه در علت تسميه سوره فاتحه به مثاني برشمارد.15
با اين همه، همان چهرههايي كه ناقلان اصلي رواياتِ دالّ بر مثاني بودن سوره فاتحهاند، در اِسناد رواياتي حضور دارند كه رأيي متفاوت ابراز ميكنند، داير بر اين كه مراد از مثاني، هفت سوره بلند ابتداي قرآن (السّبع الطّوال الأُوَل) است؛16 در اين صورت، منظور از مفعول دوم (و القرآن العظيم) كه به پيامبر عطا شده است، بقيه سورههاي قرآن و از جمله سوره فاتحه ميشود. مثلاً ابن ابي نجيح مكي كه پيشتر روايتي از او به نقل از استادش مجاهد ــ مبني بر مثاني بودن سوره فاتحه ــ آورديم، از همو اين مضمون را نقل ميكند كه مثاني، همان هفت سوره بلند نخست هستند.17 همين عقيده را برخي از شاگردان مجاهد، يعني ليث بن ابي سليم (متوفاي 143 هجري)،18 ابوبشر بصري (متوفاي 125 هجري)19 و قيسْ نامي (شمارههاي 23 و 26) از او نقل كردهاند. در برخي نقلها از طريق منصور بن معتمر كوفي (متوفاي 132 هجري)، مجاهد نام ابن عباس را به عنوان منبع اين تفسير ذكر ميكند (شمارههاي 3 و 4). سعيد بن جبير كوفي هم كه نامش در شمار راويانِ يكي بودن مثاني و سوره فاتحه گذشت، از جمله كساني است كه به اين رأي، يعني مثاني بودنِ هفت سوره نخست قرآن معتقد است. در واقع شمار رواياتي كه ابن جبير در تأييد رأي اول (مثاني بودن سوره فاتحه) نقل ميكند بيشتر از رواياتي است كه در بيان رأي دوم (مثاني بودن هفت سوره بلند نخست قرآن) گزارش ميكند.20 سند هشت روايت از روايات دسته دوم به ابن عباس باز ميگردد.21
پارهاي از روايات ابن جبير نيز براي اين تفسير از مثاني كه نام سورههاي بلند قرآن است مبنايي ريشهشناختي به دست ميدهند و ميگويند وجه اين تسميه آن است كه برخي موضوعات دوبار (تُثَنّي) در اين سورهها تكرار شده است. آن موضوعات تكرار شده عبارتند از: فرائض و حدود؛22 احكام و فرائض؛23 قضاء و قصص؛24 امثال و اخبار و عبرتها.25 دسته ديگري از روايات ابن جبير بر اين نكته تأكيد ميورزند كه به حضرت محمد(ص) هفت سوره بلند عطا شده، حال آن كه موسي(ع) تنها شش26 يا دو27 سوره دريافت كرده است. فحواي اين روايات آن است كه اين هفت سوره بلند را از آن رو مثاني ناميدهاند كه خداوند آنها را تنها به حضرت محمد(ص) عطا كرده و بدو اختصاص داده است (اِسْتَثْنَاهَا لِمُحَمَّدٍ)؛ اما اين نكته به صراحت در اين روايات نيامده است.
از ميان باقي رواياتي كه طبري در تفسير خود آورده است، يك روايت منسوب به ضحّاك (متوفاي 102 تا 106 هجري) است كه عبيد بن سليمان كوفي آن را نقل ميكند، و دو روايت نيز به صحابه پيامبر28 باز ميگردد.
اين كه عالمان مسلمانِ آغاز سده دوم هجري به روايات هر دو ديدگاه [هفت آيه سوره حمد و هفت سوره بلند نخست قرآن] اعتماد كردهاند، نشان ميدهد كه اين دو رأي را متعارض نميدانستهاند. با اين همه، از اين كه سرانجام يك روايت نبوي در تأييد ديدگاه مربوط به هفت آيه سوره حمد رواج و تداول يافته است ظاهرا چنين بر ميآيد كه ترجيح و گزينش مفسّران در كار بوده است. افزون بر اين، دقت در ترتيب زماني [نزول قرآن] همين ديدگاه مربوط به سوره حمد را تأييد ميكند؛ آن چنان كه ضحّاك براي ما نقل ميكند، ابوالعاليه بصري (متوفي در ميانه سالهاي 90 تا 111 هجري) ديدگاه مربوط به هفت سوره بلند قرآن را به اين دليل مردود ميشمرد كه اساسا آيه سبع المثاني در سوره مكّيِ نحل واقع است و اين سوره بسي پيشتر از نزول هفت سوره بلند قرآن (كه همگي مدنياند) نازل شده است.29
از آن جا كه رواياتي از امام جعفر صادق و امام محمدباقر در تأييد ديدگاه سوره حمد نقل شده30 ميتوان استنباط كرد كه در نظر مفسّران شيعي نيز همين ديدگاه مقبول و مرجَّح بوده است. برخي نيز كوشيدهاند كه ميان اين دو ديدگاه جمع كنند. در يكي از وجوه منقول از رواياتِ ابن جبيرـ ابن عباس كه سيوطي31 آورده است، چنين اظهار ميشود كه سبع المثاني همان سوره فاتحه است و آن هفت سوره بلند (نيز) از آنها هستند (... و السَّبعُ الطُّوالُ مِنْهُنَّ).
تفاسير متأخر در بيان «رهيافت دو مفعول» وجه ديگري آوردهاند: سبع المثاني همان حواميم هفتگانهاند.32 بنابراين وجه، به پيامبر الف) هفت سوره حم دار، ب) بقيه سورههاي قرآن اعطا شده است. اين تفسير كه هيچ گونه اِسناد روايي ندارد و به نوعي افكار و انديشههاي متأخر مينُمايد، از يك مزيت برخوردار است: شمار سورههايي كه با «حم» شروع ميشوند (سورههاي چهلم تا چهل و ششم) هفت تاست. با اين همه، اين كه «مثاني» عنوان سوَر «حواميم» است هيچ دليل و مبناي ريشهشناختي ندارد.
تمامي تفاسيري كه اصطلاح مثاني را نامي براي هفت سوره يا هفت آيه ميدانند، بر اين ديدگاه مبتني هستند كه «مِنْ» در «سَبْعا مِنَ الْمَثَانِي» من بياني است؛ يعني مثاني معادل و بياني از سبعا است. اين بدان معناست كه سبعا من المثاني معادل با السبع المثاني است. اما واژه «مثاني» در آيهاي ديگر همراه با «كتاب» به كار رفته است: اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابا مُتَشَابِها مَثَانِي (زمر، 23) و اين دو واژه اسامي و عناويني عام هستند براي مجموعه آيات الهي كه در آن زمان هنوز در حال نزول بر پيامبر بوده و نزولش كامل نشده بوده است. چنين معناي عامّي براي واژه مثاني در برخي اشعار كهن منسوب به حسان بن ثابت33 و صفيه34 دختر عبدالمطلب نيز آمده است. در واقع، طبري خود در تفسيرش بر آيه مورد بحث، رواياتي با همين مضمون ميآورد. جالب اين است كه نام برخي از اين راويان، در سند روايات پيشين نيز كه سبعا من المثاني را سوره فاتحه يا هفت سوره بلند قرآن ميدانستند آمدهاست. مثلاً بنا به نقل حسين بن عبدالرحمان (متوفاي 136 هجري)، ابومالك كوفي در تفسير اين آيه، به هفت سوره بلند قرآن اشاره دارد (روايت شماره 67)، و در عين حال، تمام قرآن را مثاني ميداند (روايات شماره 65 و 66). ابن جريج مكي (متوفاي 150 هجري) از مجاهد ــ كه در نقل روايات مربوط به سوره فاتحه و هفت سوره بلند قرآن چهره شاخصي است (پيشتر را بنگريد) ــ نقل ميكند كه وي تمام قرآن را مُثنّا و تكرار شده ميدانسته است: القُرآن كُلُّهُ يُثَنّي (روايت شماره 68 طبري). ضحاك كه نظريه هفت سوره بلند را تأييد ميكند (سطور قبل را بنگريد)، بنابر روايت شماره 70 طبري، با همان اِسناد اين رأي را ابراز ميكند كه تمام قرآن مثاني است، چرا كه هر يك از قصص قرآن چندين بار تكرار شده است. اين روايت به آيه 23 سوره زمر نيز اشارتي دارد كه در آن جا تمامي قرآن مثاني ناميده شده است.35
در منابع متأخر توجيه و تبيينهاي لغوي بيشتري براي مثاني ناميدن قرآن يافت ميشود.36 در نظر ابومالك، مجاهد و ضحّاك، گويا مِنْ [در سبعا مِنَ المثاني] بيانيه نيست، بلكه بعضيه است، يعني بر بخشي از يك كل دلالت دارد. بر اين اساس، عبارت سَبعا مِنَ المثاني به معناي هفت (سوره يا آيه) از مجموع مثاني ــ كه همان كل قرآن است ــ ميباشد.37 اين برداشت را، در واقع مجاهد در يكي از رواياتش (شماره 24) كه هفت سوره بلند قرآن را مثاني ميخواند به روشني ابراز كرده است. در اين نقل آمده است كه عبارت سبْعا مِنَ المثاني يعني (سَبْعا) من القرآن. همين نگرش در روايت شماره 61 طبري به چشم ميخورد. در بخش نخست آن، ابن جريج مكي (متوفاي 150 هجري) از سعيد بن جبير نقل ميكند كه مثاني هفت گانه، سوره فاتحه است و وجه تسميه آن اين است كه خداوند اين سوره را تنها به محمد اعطا كرده است (استثناها اللّه لمحمّد) (سطور پيشين را ببينيد). آن گاه در نيمه دوم روايت، ابن جريج از عطاء بن ابي رَباح مكي (متوفاي 114 هجري) چنين نقل ميكند كه مراد از «سبعا»، هفت آيه سوره فاتحه، اما مثاني خود قرآن است. اين تفسير كه مقاتل38 (متوفاي 150 هجري) و ابوعبيده39 (متوفاي 210 هجري) نيز آن را بازگو كردهاند، چنين ميانگارد كه سبعا مِنَ المثاني هفت آيه از مجموعه تمام قرآن است.
رواياتي كه در تفسير طبري اين رهيافت را بيان ميكنند، نسبت به روايات رهيافت قبلي در اقليّتاند. نخست به سراغ روايت شماره 13 ميرويم. بنا به نقل هشيم بن بشير (متوفاي 83 هجري)، ابوبشر بصري (متوفاي 125 هجري) درباره معناي سبعا من المثاني دو رأي مختلف بيان ميدارد: الف ـ رأي سعيد بن جبير و مجاهد مبني بر اين كه، هفت مثاني، هفت سوره بلند قرآناند (پيشتر را ببينيد). ب ـ رأي يك منبع بي نام و نشان داير بر اين كه هفت مثاني عبارت از قرآن عظيم است: وَيُقالُ هُنَّ القرآنُ العظيمُ. اين رأي دوم، رهيافت يك مفعولي را ابراز ميكند: «القرآن العظيم» صرفا نام ديگر همان مفعولي است كه «سبعا من المثاني» خوانده شده است. اين ديدگاه مخالف با رهيافت دو مفعولي است كه بنا بر آن، عبارت «القرآن العظيم» به آن بخش از قرآن اشاره دارد كه مشمولِ عبارت «سبعا من المثاني» نميشود.
مفسّران متأخر همچون بغوي (متوفاي 510 هجري)، زمخشري (متوفاي 538 هجري)، فخر رازي (متوفاي 606 هجري)، قرطبي (متوفاي 671 هجري) و ديگران نيز ارجاعات و اشاراتي به اين رهيافت دارند. زمخشري بنابر اين رهيافت، مفهوم آيه را به روشنترين وجه صورت بندي ميكند: ... فَالْمَعْني وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ مَا يُقَالُ لَهُ السَّبْعُ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنُ الْعَظِيمُ. ما به تو چيزي عطا كرديم كه سبع المثاني و قرآن عظيم نام دارد.40
مفسّران نيك آگاه بودهاند كه در اين آيه اصطلاحا «عطف الشي علي نفسه» صورت گرفته است. لذا چنين توضيح ميدهند كه عبارت «والقرآن العظيم» در اين آيه، افزودهاي ستايشآميز است كه آن را متفاوت از «سبعا من المثاني» ميسازد؛ بنابراين عطف اين دو جايز است.41 يك تبيين ديگر ميانگارد كه در عبارت والقرآن العظيم، ضميري مقدر است و در واقع چنين بوده است: و هي القرآن العظيم.42 سرانجام تبييني كمتر رايج چنين ميگويد كه واو در «والقرآن» واو مُقْحَمه (زايد و اضافه شده) است و از اجزاي سازنده جمله نيست؛ گويا گفته شده است: ما به تو مثاني هفتگانه، همان قرآن عظيم را عطا كرديم.43
تعيينِ اين مفعولِ واحد كه به دو نام «مثاني هفتگانه» و «قرآن عظيم» خوانده شده، خود دوباره مسئلهاي بوده است كه مفسّران نخستين براي آن انواع راه حلها پيشنهاد كردهاند. برخي روايات در تفسير طبري ميگويند كه منظور سوره فاتحه است. لازمه اين رأي اين است كه علاوه بر السبع المثاني، يكي ديگر از نامهاي سوره فاتحه، القرآن العظيم باشد.44 اين رأي، اساس برخي از روايات نبوي در تفسير طبري را تشكيل ميدهد. روايت شماره 81 را حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب مدني از طريق يك صحابي به نام ابوسعيد بن معلّي (متوفاي 4-73 هجري) نقل ميكند. در اين روايت آمده است كه پيامبر درباره سوره فاتحه به ابوسعيد گفت: آن همان مثاني هفتگانه و قرآن عظيم است كه به من عطا كردهاند (هِيَ السَّبْعُ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنُ الْعَظِيمُ الَّذِي أُوتِيتُ). بخاري در صحيح خود مشابه اين روايت را با اندك تفاوتي در سلسله سندي كه به حفص بن عاصم ميرسد، نقل كرده است.45 امّا از اين مشهورتر، رواياتي نبوي است كه دو صحابي، يعني ابوهريره و ابيّ بن كعب در سلسله سند آنها قرار دارند. در سه روايت (شمارههاي 73، 74 و 80) علاء بن عبدالرحمان (متوفاي 130 هجري)، موكل عروة بن زبير، از طريق پدرش و فردي ديگر سخن حضرت محمد(ص) به ابيّ بن كعب را به اين مضمون نقل ميكند كه سوره فاتحه سبع المثاني و قرآن عظيم است. در دو تا از اين روايات46 ابوهريره بر اين جمله گواهي ميدهد. در دو روايت ديگر (شمارههاي 72 و 79)، سعيد المقبوري مدني (متوفاي 5-123) و روح بن قاسم (متوفاي 141 هجري) از طريق پدرش از ابوهريره همين جمله نبوي را نقل ميكنند. در يكي از اين دو روايت (شماره 79) ابيّ بن كعب به كلي فراموششده است.47
در اين دسته از روايات، عبارت سبعا مِنَ المثاني عموما به معناي السبع المثاني گرفته ميشود كه نشان ميدهد مِنْ در اين جا بيانيه، و مثاني نام هفت آيه سوره فاتحه است. امّا همچنان كه در بخش پيشين (رهيافت دو مفعولي) ديديم، مثاني را همچنين ميتوان نامِ كل قرآن گرفت. در آن حالت، مِنْ بعضيه ميشود. اين ظاهرا نگرشي است كه در تفسير ديگري از مثاني به سوره فاتحه بنابر رهيافت يك مفعولي آمده است. اين نگرش در روايتي با اِسناد بسيار متداول از عطية بن سعد (متوفاي 111هجري) ارائه شده است. سند روايت (شماره 42) به ابن عباس ميرسد48 و در آن آمده است: سبعا (من المثاني) الحمدُ للّه ربّ العالمين و قرآن عظيم است.49 روشن است كه اين تفسير بنا بر رهيافت يك مفعولي است، چه تعبير القرآن العظيم به مثابه نام ديگري براي سوره فاتحه آمده است. واژه مثاني ظاهرا به عنوان نامي براي كل قرآن به كار رفته است. اين امر به وضوح در روايت ديگري (شماره 70) با اِسناد آل ابن سعد بيان شده است: المَثَاني مَا ثُنِّيَ مِنَ القُرْآنِ. اين روايت به آيه 23 سوره زمر نيز ــ كه در آن تمام قرآن مثاني ناميده شده است ــ اشاره دارد. بنابراين تفسير، آيه 78 سوره حجر را چنين بايد ترجمه كرد: ما به تو چيزي بخشيدهايم كه هفت (آيه) از مثاني يا القرآن العظيم نام دارد؛ يعني ما به تو سوره فاتحه را بخشيدهايم.
تفسير مثاني به سوره فاتحه بنا بر رهيافت يك مفعولي، كه در آن مِن بعضيه، و مثاني عنواني براي تمام قرآن است، پيشتر در تفسير ابوعبيده (متوفاي 210 هجري) و بنابر يك اختلاف قرائت ــ وَالْقُرْآنِ الْعَظِيمِ ــ آمده است.50 ابوعبيده توضيح ميدهد كه بنابراين قرائت معناي آيه اين است كه به پيامبر اكرم، هفت آيه از مثاني و از قرآن عظيم عطا كردهاند.
در رهيافت يك مفعولي، تفسير ديگري، اما كاملاً متفاوت وجود دارد كه مطابق آن مثاني بازهم عنوان كل قرآن گرفته شده است، اما مِنْ همچنان بيانيه ميماند. به عبارت ديگر، سَبْعا مِنَ الْمَثَانِي به معناي السبع المثاني است و اين خود نامي است براي كل قرآن. اين تفسير در روايت شماره 64 طبري ديده ميشود و توسط راويان جزيره نقل شده است: خُصَيف بن عبدالرحمان (متوفاي 8ـ137 هجري) كه موكل عثمان يا معاويه51 بوده است، آن را از زياد بن ابي مريم روايت ميكند. تفسير زياد از مثاني هفتگانه از اين قرار است: ما به تو هفت جزء عطا كرديم: امر كن (مُرْ)، نهي كن (اِنْهَ)، بشارت ده (بَشِّر)، انذار كن (اَنْذِرْ)، مثل بزن (اضرب الامثال)، نعمات خداوند را بشمار (اُعْدُد النعمة)؛ اخبار گذشتگان رادر قرآن بخوان (اُتْلُ أنباء القرآن).52 در اين تفسير، هفت جزء، يكجا بر روي هم به معناي معرِّف قرآنند. اينها از هفت وجه يا مضمون مختلفِ پيامهاي آيات قرآن حكايت ميكنند.53 ظاهرا انديشه ريشهشناختي در وراي اين تفسير اين است كه اجزاي هفتگانه مضامين قرآن در همهجاي قرآن تكرار ميشوند، لذا نامشان مثاني است.
در تفاسير متأخر، يك رأي تفسيري ديگر وجود دارد كه آن نيز به همينسان مثاني هفتگانه را بر روي هم معادل با قرآن ميانگارد. بغوي احتمالاً با تكيه بر نظر ثعلبي (متوفاي 427 هجري) ميگويد: قرآن را از آن رو مثاني خواندهاند كه به كرّات اخبار و قصهها در آن بيان شده است، و بنابراين، مراد از هفت، «اَسباع» [جمع سُبع: يك هفتم] قرآن است.54 زمخشري نيز با اشاره به «اسباع» ميگويد: ميگويند: هفت مثاني عبارت از هفت صحيفه است و اينها «اسباع»اند.55 فخر رازي به اجمال اشاره ميكند كه گفته شده كه هفت مثاني به معناي هفت سُبْع قرآن است.56 آلوسي ميگويد: ميگويند: مثاني هفتگانه، هفت صحيفه از صُحفي است كه بر انبيا نازل شده است؛ اين بدان معناست كه حضرت محمد(ص) مضمون و محتواي اين هفت صحيفه را ــ هر چند به صورت كلمه به كلمه ــ دريافت كرده است. اينها اَسباعاند.57
اَسباع (جمع سُبْع) را غالبا هفت پاره، جزء، يا بخش از قرآن ميدانند كه هر كسي تلاوت ميكند.58 بر اين اساس، معناي آيه، في المثل به تعبير بَغَوي، چنين ميشود: ما به تو هفت بخش قرآن را عطا كرديم و اينها قرآن عظيماند.59 از آن جا كه اَسباعِ قرآن را با صُحُف هفتگانه پيامبران گذشته مطابق و منطبق ميدانند، ميتوان توجيهي ريشهشناختي براي اين تفسير فرض كرد: اَسباع قرآن نسبت به آن صحف در مرتبه دوماند؛ از اين رو مثاني نام دارند.60
تاريخ گذاري روايات معمولاً برپايه اِسناد آنها انجام ميگيرد. با اين حال، در مورد روايات فوق الذكر كه از طبري نقل شد، به نظر ميرسد يگانه فرض مسلَّم اين است كه تمام اين روايات در ميانه سالهاي 100 تا 150 هجري رواج يافتهاند. اين امر ظاهرا بر تمامي رواياتي كه طبري گردآورده است صدق ميكند. اما اين نكته كه هيچ يك از روايات مذكور را نميتوان پيش از سال 100 هجري تاريخ گذاري كرد، بدين معنا نيست كه آراء و انديشههاي موجود در آنها، پيش از سال 100 هجري رايج نبودهاند. فقدان شواهد و مدارك، دليل بر عدم وجود نيست. به ديگر سخن، تاريخ و اِسناد روايات را بايد جدا از تاريخِ آراي تفسيري [موجود در آنها] بررسي كرد.
تاريخِ آراي تفسيري بيان شده در روايات را بايد با تكيه بر معنا و مفاد خودِ آن آراء و در چهارچوب بافتِ آن فراز از قرآن كه مشتمل بر آيه مورد بحث است بررسي كرد. غرض از اين بررسي آن است كه ــ بر اساس ملاحظات پيشگفته ــ آن رأي و تفسيري را بيابيم كه بتوانيم ثابت كنيم كهنتر از بقيه است. آن گاه، بايد تبيين معقول و موجّهي از پيدايش آراي تفسيري متأخر از آن ارائه دهيم.
با نگاهي به قديمترين روايات مربوط به تفسير سبع المثاني، ميتوان در قدم اول برخي را بدون درنگ كنار گذاشت، مانند: تفسيرِ مثاني به هفت سوره بلند قرآن و يا تفسير آن به سوَر حواميم. چنين تفاسيري از مثاني كه مثاني هفتگانه را هفت سوره خاص از قرآن ميشمارند، مبتني بر وجود ترتيب ثابتي از تمام سورههاي قرآنند؛ حال آن كه صورت و پيدايش كامل اين امر تنها پس از جمع و تدوين تمام آيات قرآنيِ نازل شده ممكن است. تفسير مثاني به آيات سوره فاتحه را نيز ميتوان بيهيچ مشكلي كنار گذاشت، چرا كه تقسيم سوره به هفت آيه، بيشتر مصنوعي (تصنعي) است ؛ بگذريم از اين كه عموما شماره گذاري دقيق آيات قرآني نسبت به خود متن قرآن تبعي و ثانوي است. با اين وصف، دو تفسير از نوع رهيافت يك مفعولي براي ما باقي ميماند: نخست وجوه هفتگانه پيامهاي قرآن و ديگري اَسباع. اين دو، تنها تفاسيري هستند كه ظاهرا مستقل از هرگونه تقسيمثانوي و متأخر در آيات قرآنند. در اين جا واژه مثاني به جاي نام كل قرآن به كار رفته و مِنْ نيز بيانيه است، نه بعضيه. بدينسان، نه فقط مثاني، بلكه سبعا من المثاني نيز نامي است براي كل قرآن.
اين تفسير با آيه 23 سوره زمر و نيز ديگر عبارات قرآني كه از «اعطا» يا «دادن» آيات الهي به پيامبران مختلف سخن ميگويند مطابق است. اين عبارات قرآني هيچ گاه به نام معين يك كتاب وحياني اشاره نميكنند، بلكه همواره به عناويني عام همچون كتاب، ذكر، حكمت، زبور، انجيل و مانند آن اشاره دارند.61 عبارت سبعا من المثاني نيز به نظر ميرسد كه اشارهاي عام به آيات وحياني خداوند است؛ همان امري كه در دو تفسير پيشين يعني اَسباع و وجوه هفتگانه پيامهاي قرآن مورد تأكيد است. حال بايد پرسيد كه عدد هفت [سبعا] چيست؟ آيا منظور، هفت موضوع دائما مكرَّر در قرآن است يا مضامين مكرَّر در صحف هفتگانه پيامبران پيشين؟ ظاهرا عدد هفت در اصل هيچ گونه ارزش عددي نداشته، بلكه بيشتر نُماد كثرت و فراواني بوده است. لورنس كُنراد اين گونه كاربرد نمادين عدد هفت را در ديگر آيات قرآن نشان داده است62 و آيه مورد بحث ما از اين جهت استثنا به شمار نميآيد.
چنانچه عدد هفت را در اين آيه (حجر، 87) نُماد كثرت و فراواني بدانيم، ارتباط سياقي بسيار خوبي با آيه بعد (حجر، 88) پيدا ميكند. در واقع از پيامبر ميخواهند كه بدانچه به او داده شده است راضي و خشنود باشد. [معناي آيات چنين ميشود:] ما به تو مثاني فراوان و قرآن عظيم عطا كرديم؛ پس به آنچه گروههايي از ايشان را بدان بهرهمند ساختهايم چشم مدوز. مثاني و قرآن دو ناماند براي آيات وحياني مكرّري كه حضرت محمد(ص) ميبايد بدانها خشنود باشد. در واقع، مفسران مسلمان از سياق كلّي آيه مورد بحث آگاه بودهاند. في المثل، زمخشري به صراحت بيان ميكند كه در اين آيه خداوند به رسولش ميگويد كه او را خيري عظيم و با شكوه يعني قرآن عطا كردهاست؛ لذا پيامبر بايد بدان راضي و خشنود باشد. زمخشري علاوه بر اين، روايتِ «لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يَتَغَنَّ بِالْقُرآنِ» (كسي كه به قرآن خشنود و متغنّي نباشد از ما نيست) را نقل ميكند.63 در واقع، طبري نقل ميكند كه سفيان بن عُيينه (متوفاي 196 هجري) در تفسير اين آيات در سوره حجر اين حديث را ميخواند. سفيان همچنين توضيح ميداد كه خداوند به رسولش امر كرده است كه مال را رها كند و به قرآن راضي و خشنود باشد.64
با آن كه ادبا و دانشمندان مسلمان زبان عربي كاربرد نمادين عدد هفت را نيك ميشناختهاند،65 اما حتي يكي روايت تفسيري اين معنا را بيان نميكند. با وجود اين، يك روايت غير تفسيري به اين شرح در دست است: عبداللّه بن عمرو بن العاص (متوفاي 63-67 هجري) ميگويد كه روزي عمر از صحابه پيامبر درباره [تعيين زمان] ليلة القدر پرسيد. ابنعباس گفت پروردگار ما عدد هفت را دوست ميدارد (مرادش اين بود كه ليلة القدر شب بيست و هفتم رمضان است. مؤلف). آن گاه اين آيه را قرائت كرد: ولقد آتيناك سبعا من المثاني.66 اين روايت چنين ميانگارد كه مثاني صرفا از آن رو هفت تا هستند كه خداوند اين عدد را دوست ميدارد؛ يعني اين عدد نُماد و سمبل است. در روايتي ديگر راجع به ليلة القدر، عِكرمه (متوفاي 105 هجري) از ابن عباس نقل ميكند كه ليلة القدر بايد شب بيست و هفتم رمضان باشد، زيرا خداوند انسان را در هفت مرحله و غذاي او را هفت نوع خلق كرده، نماز جمعه را هفت روز يكبار قرار داده، آسمانها را هفتگانه، زمينها را هفتتا و مثاني را نيز هفتتا خلق كرده است.67
با اين همه، به آساني ميتوان تركيب خاصّ آيه محل بحث را ــ كه در آن سبعا من المثاني در كنار القرآن العظيم به كار رفته است ــ به گونهاي فهميد كه سبعا من المثاني تنها به قسمتي خاص از قرآن اشاره دارد و در مقابل، القرآن العظيم بيانگر تمام قرآن است. شاهدي در دست است كه در همان سده نخست، مثاني به قسمتي معين از قرآن اطلاق ميشده است. جرير شاعر (متوفاي 114 هجري) فَرَزْدق را به خاطر غفلتش از خواندن مفصَّل و مثاني ملامت ميكند.68 روشن نيست كه جرير به كدام دو بخش از قرآن اشاره دارد، اما در نظر دانشمندان اسلامي، معمولاً مفصَّل به سورههاي كوتاه قرآن اطلاق ميشود.69 مثاني غالبا عنوان سورههاي طه تا شعراء (سورههاي بيستم تا بيست و ششم) است70 كه اين سورهها از سوَر طُوال و مئون (سورههايي با كما بيش يكصد آيه) كوتاهترند و از سوَر مفصَّل بلندتر. ميگويند وجه تسميه سوَر مثاني آن است كه اين سورهها از نظر طول، پس از سوَر مئون در مرتبه دوماند.71
گروه سوَر مثاني در حديثي نبوي ذكر شدهاند. اين حديث فهرستي از تقسيمات قرآني را چنين عرضه ميكند: سوَر طُوال، مئون، مثاني [و مفصَّل]؛ كه هر يك از اين گروه سورهها در عوض بخشي از تورات و انجيل به حضرت محمد(ص) عطا شده است. اين روايت به سورههاي مفصَّل نيز به عنوان بخشي از قرآن كه معادل و نظيري در تورات و انجيل ندارند اشاره ميكند.72
سرانجام، گروه سورههاي مثاني با تعبير قرآني «سبعا من المثاني» پيوند خوردند. بنابر تفسيري كه فخررازي ارائه ميدهد،73 مثاني هفتگانه [: سبعا من المثاني [سورههايي هستند كه از سوَر طُوال (: بلندترين سورهها) و سوَر مئون (: سورههايي با حدود يكصد آيه) كوتاهتر و از سوَر مفصَّل بلندترند. فخررازي همچنين اظهار نظر واحدي (متوفاي 468 هجري) را ذكر ميكند داير بر اين كه علت نامگذاري اين سورهها به مثاني، همان وجهي است كه هفت سوره بلند ابتداي قرآن را مثاني خواندهاند. به نظر ميرسد كه در اين تفسير باز هم عدد هفت يك نماد و سمبل (براي كثرت) است. همچنانكه پيشتر ديديم، شمار سورههايي كه در گروه مثاني قرار ميگيرند، بيش از هفت است؛ لذا هرگونه پيوندي ميان اين سورهها و عبارت «سبعا من المثاني» ميبايد بر مبنايي نمادين [از عدد هفت [استوار گردد.
با اين همه، مفسّران مسلمان نميتوانستهاند همه جا «سبعا من المثاني» را صرفا يك نماد بينگارند. ايشان همواره تمايل داشتهاند به هر عبارت انتزاعي قرآن، معنايي انضمامي و عيني ببخشند. تفاسير و نظريات مختلفي كه در اين مقاله مورد بررسي قرار گرفت، نشان ميدهد كه مفسّران براي ارائه معنايي عيني و عددي [نه نمادين] براي عدد هفت از هيچ كوششي فروگذار نكردهاند.74
در پايان ميتوان گفت، آن رأي تفسيري كه قديمترين نظر تفسيري انگاشته شده، در تفسير طبري، كمترين تعداد روايات را به خود اختصاص داده است. در واقع، تفسيرِ مثاني به وجوه هفتگانه پيام قرآن، تنها در يك روايت آمده و نظريه اَسباع اصلاً در هيچ روايتي ذكر نشده است. به علاوه، سند آن يك روايت درباره وجوه هفتگانه پيام قرآن، بسيار ضعيف است و به شخصي از اوايل قرن دوم هجري متوقف ميماند. اين امر با نظريه جوزف شاخت درباب رشد رو به عقب و وارونه اِسناد روايات موافق ميافتد؛ بدين معنا كه چنين اِسناد ناقص و ابتري احتمالاً از نظر زماني مقدم بر اِسناد بسياري از روايات نبوي است.75 بدين ترتيب، با آن كه به عقيده من در تاريخگذاري آراء و نظريات تفسيري، اِسنادها را نميتوان نقطه عزيمت گرفت، معذلك اين اِسنادها ميتوانند تاريخگذاري نسبي در آراي تفسيري مختلف قرآن را تأييد كنند.76
آلوسي، روح المعاني، افست بيروت، بيتا.
ابن ابيشيبة، عبداللّه بن محمد، المصنَّف في الاحاديث والاثار، بمبئي، 1967.
ابن جوزي، عبدالرحمان، زاد المسير في علم التفسير، بيروت، 1984.
ابن حبّان، محمد بن احمد البستي. الاحسان في تقريب صحيح ابن حبّان، ترتيب علاءالدين الفارسي، تحقيق شعيب الأرنؤوط، بيروت، 1988.
ابن سعد، محمد. كتاب الطبقات، بيروت، 1960.
ابن شهرآشوب، مناقب آل ابيطالب، نجف، 1956.
ابن قتيبه، تفسير غريب القران، تحقيق احمد صقر، بيروت، 1978.
ابن منظور، لسان العرب، قاهره، بيتا.
ابوحيان، البحر المحيط، قاهره، 1328 ه•• / 1910.
ابوداود، سنن، قاهره، 1952.
ابوعبيده، مجاز القرآن، تحقيق فؤاد سزگين، قاهره، 1962.
احمد بن حنبل، المسند، قاهره، 1313ه•• / 1895؛ افست بيروت، بيتا.
بخاري، محمد بن اسماعيل، الصحيح، قاهره، 1958.
بغوي، الحسين بن مسعود، معالم التنزيل، بر حاشيه خازن، لباب التنزيل، قاهره، 1381ه•• / 1961.
بيضاوي، انوار التنزيل و اسرار التأويل، قاهره، 1955.
پارت á Paret, R.
ترمذي، تحفة = عبدالرحمان المباركفوري، تحفة الأحوذي شرح جامع الترمذي، تحقيق عبدالرحمان محمد عثمان، افست قاهره، 1979.
جَرير، ديوان = م. الف. الصاوي، شرح ديوان جرير، دمشق ـ بيروت، 1353ه•• / 1934.
حسّان بن ثابت، ديوان، تحقيق وليد عرفات، لندن، 1971.
حلبي، علي بن برهانالدين، السيرة الحلبية، قاهره، 1320ه•• / 1902، افست بيروت، بيتا.
خازن، علاءالدين، لباب التأويل في معاني التنزيل، قاهره، 1381ه•• / 1961.
زركشي، بدرالدين، البرهان في علوم القرآن، تحقيق ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1957.
زمخشري، الكشاف عن حقائق التنزيل، قاهره، 1966.
سزگين á Sezgin, F.
سيوطي، جلالالدين، الاتقان في علوم القرآن، قاهره، 1951.
سيوطي، جلالالدين، الخصائص الكبري، تحقيق محمد خليل هراس، قاهره، 1967.
سيوطي، جلالالدين، الدّرّ المنثور في التفسير بالمأثور، قاهره، 1314 ه•• / 1869، افست بيروت، بيتا.
شاخت á Schacht, J.
شافعي، محمد بن ادريس، احكام القرآن، بيروت، 1980.
طبراني، ابوالقاسم، المعجم الكبير، تحقيق حمدي عبدالمجيد السلفي، بيجا 1980 ـ 1985.
طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، 1957.
طبري، محمد بن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، بولاق، 1323ه•• / 1905، افست بيروت، 1972.
33 فتح الباري = ابن حجر عسقلاني. فتح الباري شرح صحيح البخاري، بولاق، 1310ه•• / 1892، افست بيروت، بيتا.
فخررازي، التفسير الكبير، قاهره، بيتا، افست تهران، بيتا.
فرّاء، يحيي بن زياد، معاني القرآن، تحقيق نَجاتي، نجّار و شَلَبي، افست بيروت، بيتا.
قرطبي، محمد بن احمد، الجامع لاحكام القرآن، قاهره، 1967.
كنراد، لورنس á Conrad, Lawrence I.
لِيْن á Lane, E.W.
مجاهد بن جبر، تفسير، تحقيق عبدالرحمان السورتي، اسلامآباد، بيتا.
مجمع الزوائد = الهيثمي، نورالدين، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، افست بيروت، 1987.
مقاتل بن سليمان، تفسير القرآن، مخطوطات استانبول، كتابخانه سلطان احمد سوم، شماره 74.
واحدي، علي بن احمد، اسباب النزول، قاهره، 1968.
واحدي، علي بن احمد، الوسيط بين المقبوض والبسيط، مخطوطات بخش شرقشناسي كتابخانه بريتانيا، شماره 8249.
وَنْزْبرو á Wansbrough, J.
ونسينك á Wensinck, A.J.
وِلچ á Welch, A.T.
Conrad, Lawrence I. "Seven and the tasbãÎ", JESHO, 31 (1988).
Lane, E.W. An Arabic English lexicon, London, 1874, reprint New York, 1956.
Paret, R. Der Koran, Kommentar und Korkordanz, Stuttgart, 1971.
Schacht, J. The origins of Muhammadan jurisprudence, reprint Oxford, 1979.
Sezgin, F. Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden, 1967.
Wansborugh, J. Quranic studies, Oxford, 1977.
Welch, A.T. "Qur'aÎn", Encyclopaedia of Islam, second edition, pp. 402, 424.
Wensinck, A.J. "MathaÎnãÎ" Encyclopaedia of Islam, first edition.
1. طبري، تفسير، ج 14، ص 35-41.
2. نكاتي درباره مثاني در نوشتههاي ونسينك (در مقاله «مثاني»، دائرة المعارف اسلام، ويرايش نخست) و پارت (در تفسير و واژهنامه قرآن، ص 279-280) آمده است. ونسينك و پارت به روايتهاي طبري اشاره ميكنند، اما هيچ تحليلي از آنها ارائه نميدهند. جاي تأسف است كه در ويرايش دوم دائرة المعارف اسلام، مقالهاي مستقل درباره مثاني تأليف
3. نيز بنگريد به مجاهد، تفسير، ج 1، ص 343.
4. ابوعبيده، مجاز القرآن، ج 1، ص 355.
5. فرّاء (معاني القرآن، ج 2، ص 91) ميگويد كه علماي مدينه و عراق سوره فاتحه را داراي هفت آيه ميدانند. علماي مدينه صراط الذين انعمت عليهم را يك آيه مستقل (آيه ششم) ميشمارند و علماي عراق بسمله را آيه نخست ميدانند. نيز بنگريد به شافعي، احكام القرآن، ج 1، ص 62ـ63.
6. روايت شماره 44: يحيي بن يعمر بصري (متوفاي 129هجري) و ابوفاخته كوفي (متوفاي 120هجري)؛ شماره 51: ابراهيم نخعي كوفي (متوفاي 96 هجري)؛ شمارههاي 52 و 55: عبداللّه بن عبيد بن عمير مكي (متوفاي 113 هجري)؛ شماره 53: ابو مُلَيكه؛ شماره 54: شهر بن حوشب عراقي ـ شامي (متوفاي 111 ـ 112 هجري).
7. روايت شماره 46: اُبَيّ بن كعب؛ شمارههاي 31 و 32: عمر؛ شمارههاي 33، 34، 35، 36 و 45: علي؛ شمارههاي 37، 38 و 39: ابن مسعود.
8. روايتي از ابن جبير (شماره 49) از طريق سفيان ثوري كوفي (متوفاي 161 هجري) نيز در دست است كه در آن ذكري از ابن عباس نيامده است.
9. روايتهاي شماره 71 و 77.
في المثل قرطبي معتقد است كه سوره فاتحه را القرآن العظيم مينامند، چرا كه اين سوره مشتمل است بر تمام اصول اسلام (قرطبي، ج 10، ص 55؛ همچنين مقايسه كنيد با همان، ج 1، ص 112).
10. روايتهاي شماره 75، 76 و 78.
11. نمونه را بنگريد به ترمذي، تحفة، ج 8، ص 552؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص 448؛ ابوداود، سنن، ج 1، ص366. نقل ديگري وجود دارد كه در آن اُبيّ بن كعب در نقش يكي از صحابه پيامبر، سخن پيامبر را براي ابوهريره نقل ميكند. بنگريد به ترمذي، تحفة، ج 8، ص 553؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 114.
12. روايت شماره 56.
13. روايتهاي شماره 59 و 60.
14. نيز مقايسه كنيد با ابن قتيبه، تفسير غريب القرآن، ص 35.
15. خازن، لباب التأويل في معاني التنزيل، ج 4، ص 60. نيز بنگريد به سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 53.
16. اقوال مختلفي در تعيين اين هفت سوره گفتهاند. همه متفق القولاند كه شش سوره اول، سورههاي بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام و اعرافاند. سوره هفتم را انفال، توبه، مجموع انفال و توبه، يونس و عدهاي هم سوره كهف دانستهاند. في المثل بنگريد به ابوعبيده، مجاز القرآن، ج 1، ص 335؛ فخررازي، التفسير الكبير، ج 19، ص 208؛ سيوطي، الدّرّ المنثور، ج 4، ص 105؛ آلوسي، روح المعاني، ج 14، ص 78.
17. طبري، تفسير طبري، روايتهاي شماره 24، 25، 27؛ مجاهد، تفسير، ج 1، ص 343.
18. روايت شماره 22.
19. روايت شماره 13.
20. طبري، تفسير طبري، روايتهاي شماره 5ـ21 و 28ـ29.
21. روايتهاي شماره 5، 6، 8، 18 تا 21 و 28. شاگردان ابن جبير كه روايتهاي داير بر هفت سوره بلند نخست قرآن را نقل ميكنند عبارتند از: مسلم الباطن كوفي (شمارههاي 6ـ8، 17 و 21)؛ ابوبشر بصري (متوفاي 125 هجري) (شمارههاي 9ـ11، 13، 15 و 16)؛ خوّات بن جبير (شمارههاي 12 و 29)؛ عبداللّه بن عثمان مكي (متوفاي 132 هجري) شمارههاي 18، 19 و 28)؛ ابواسحاق السبيعي كوفي (متوفاي 126 يا 129 هجري) (شماره 20)؛ جعفرْ نامي (شماره 14) و وليد بن عزير (شماره 5).
22. روايتهاي شماره 10 و 11.
23. روايت شماره 14.
24. روايت شماره 16.
25. روايت شماره 28.
26. روايتهاي شماره 6، 7 و 29. نيز بنگريد به ابوداود، سنن، ج 1، ص 337.
27. روايت شماره 5.
28. يكي از طريق محمد بن سيرين (متوفاي 110 هجري) از ابن مسعود منقول است و ديگري به واسطه غير مستقيم سعيد بن جريري بصري (متوفاي 144 هجري) از ابن عمر منقول است.
29. طبري، تفسير طبري، روايت شماره 48؛ مقايسه كنيد با روايت شماره 47. نيز براي بحثي راجع به مشكل ترتيب زماني بنگريد به فخر رازي، ج 19، ص 208ـ209؛ قرطبي، ج 10، ص 55.
30. بنگريد به طبرسي، ج 14، ص 42. امّا بنابر تفسيري با گرايش خاص شيعي، سبع المثاني عبارت از هفت امام شيعياند؛ در اين باره بنگريد به جي. وَنْزْبرو، مطالعات قرآني، ص 245 (به نقل از تفسير قمي).
31. سيوطي، الدّرّ المنثور، ج 4، ص 105. روايت از ابن مردويه است.
32. زمخشري، ج 2، ص 397؛ بيضاوي، ج 1، ص 271؛ آلوسي، ج 14، ص 78.
33. حسّان بن ثابت، ج 1، ص 447 (شماره 274).
34. قرطبي، ج 10، ص 55.
35. نيز بنگريد به ابن قتيبه، غريب، ص 35.
36. في المثل اين كه قرآن دو بار نازل شده است: نخست معنايش و سپس به صورت لفظي؛ يا اين توجيه كه قرآن در مقايسه با كتب آسماني پيشين ثانوي است و به قصص موجود در آن كتابها اشاراتي دارد (سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 51؛ زركشي، ج 1، ص 280؛ مطالب بيشتر را در لسان العرب و قاموس لِيْن، ذيل واژه ثني ببينيد). به عقيده زمخشري، قرآن را از آن رو مثاني ميخوانند كه شامل حمد و ثناي الهي است و از اين جهت تمام كتابهاي آسماني خداوند مثاني هستند.
37. براي نكات بيشتر درباره عملِ مِنْ بنگريد به زمخشري، ج 2، ص 397؛ طبرسي، ج 14، ص 42؛ فخر رازي، ج 19، ص 210؛ بيضاوي، ج 1، ص 271.
38. مقاتل، ج 1، ص 198ب.
39. ابوعبيده، مجاز القرآن، ج 1، ص 354. نيز بنگريد به فخر رازي، ج 19، ص 209، 210.
40. زمخشري، ج 2، ص 397.
41. ابن جوزي، زاد المسير، ج 4، ص 416: نُسِقَ الشَّئُ عَلي نَفْسِهِ لَمَّا زَادَ عَلَيْهِ مَعْني الْمَدْحِ وَالثَّنَاءِ... فَلَمَّا دَخَلَتْهُ زيَادَة اَشْبَهَ مَا يُغَايِرُ الاْءَوَّلَ فَيُعْطَفُ عَلَيْهِ.
42. همان، ص 415:... و يكون في الكلام اِضْمَارٌ تقديرهُ وَهِيَ القرآنُ العظيمُ.
43. قرطبي، ج 10، ص 55. مقايسه كنيد با ابوحيان، ج 5، ص 466، كه با اين رأي مخالفت ميكند؛ و تفصيل بيشتر را در فتح الباري، ج 8، ص 121 بنگريد.
45. بخاري، ج 6، ص 20، 102، 231. همچنين بنگريد به ابوداود، ج 1، ص 336.
46. شمارههاي 74 و 80. نيز بنگريد به ترمذي، تحفة، ج 8، ص 178 ـ 179؛ احمد بن حنبل، ج 2، ص 357.
47. درباره اين روايت همچنين نگاه كنيد به بخاري، ج 6، ص 102؛ احمد بن حنبل، ج 2، ص 448.
48. درباره اين اسناد بنگريد به سزگين، تاريخ ادبيات عرب، ج 1، ص 30ـ31.
49. در بخش دوم روايت آمده است كه اين نيز گفته ميشود كه مثاني هفتگانه، هفت سوره بلندند كه مئون نام دارند: و يقال هُنَّ السَّبْعُ الطُّوالُ و هُنَّ المئون. [روشن است كه مؤلف مقاله در ترجمه اين بخش از روايت اشتباه كرده است. مترجم]
50. ابوعبيده، مجاز القرآن، ج 1، ص 355.
51. مقايسه كنيد با ابن سعد، ج 7، ص 482.
52. مطابق نقل سيوطي در الدّرّ المنثور، ج 4، ص 105، نسخه صحيح همين است. در چاپ بولاق از تفسير طبري آمده است: وَآتَيْنَاكَ نَبَأَ القرآن، كه نادرست مينُمايد. نيز مقايسه كنيد با قرطبي، ج 10، ص 55: وَأَنباء القرآن؛ آلوسي، ج 14، ص 78: وَأخْبار الأُمَم.
53. براي فهرستي كما بيش متفاوت از انواع علوم قرآني بنگريد به فخر رازي، ج 19، ص 209.
54. بغوي، ج 4، ص 60.
55. زمخشري، ج 2، ص 397. نيز بنگريد به بغوي، ج 1، ص 271.
56. فخر رازي، ج 19، ص 209.
57. آلوسي، ج 14، ص 78.
58. قاموس لِيْن، ذيل ماده «سبع». در روايتي راجع به فرستادن هيئت نمايندگي ثقيف نزد پيامبر، آمده است كه صحابه پيامبر عادت داشتند قرآن را در هفت حِزب (جمع: احزاب) بخوانند كه آخرينِ آن حزبها، سوَر مفصَّل بود. بنگريد به طبراني، المعجم الكبير، ج 1، ص 220ـ221 و ج 17، ص 42؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 272؛ سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 63؛ فتح الباري، ج 9، ص 39. [در ميان تقسيمات قرآن به سوره، آيه، جزء، حزب، ركوع، تقسيمي به نام «منزل» وجود دارد كه بر اساس آن كل قرآن به هفت منزل يا هفت سُبع تقسيم ميشود. مترجم]
59. بغوي، ج 4، ص 60:... و هي القُرْآنُ الْعَظِيمُ.
60. مقايسه كنيد با پاورقي بلند شماره 36.
61. مثلاً در آيات بقره، 53؛ نساء، 54؛ اسراء، 55؛ لقمان، 12؛ طه، 99؛ مائده، 46.
62. Lawrence I. Conrad, "Seven and the tasbãÎ", JESHO, 31, 1988. pp. 45ff.
63. زمخشري، ج 2، ص 397-398. براي اين حديث همچنين بنگريد به ابن حبّان، ج 1، ص 326 به بعد. با اين همه، بنابريك تفسير ديگر از اين حديث، يَتَغَنّي به معناي قرائت قرآن با صداي بلند است. في المثل بنگريد به مسائل احمد، رواية اسحاق بن ابراهيم بن هانِئْ، تحقيق ز. الشاويش، بيروت، 1410هجري، ج 2، ص 187ـ188.
64. طبري، تفسير، ج 14، ص 42. براي شرح و بحث در باره اين حديث بنگريد به فتح الباري، ج 9، ص 60 به بعد. واحدي هم در اسباب النزول، ص 159 روايتي نقل ميكند كه همين معنا و سياق را تداعي ميكند، ليكن خود آن روايت مؤيّد تفسيري است كه مثاني را سوره حمد ميداند. روايت چنين است كه روزي هفت قافله از بنيقريظه و بنيالنضير
65. مثلاً بنگريد به لسان العرب، ذيل ماده «سبع».
66. بخاري، تاريخ، ج 3، ص 119 (شماره 399). دكتر لورنس كُنراد توجه مرا به اين روايت جلب كرد. او خود در يكي از مخطوطات كتابخانه ليدن (Warner، شماره 474) ديده بود كه سيوطي اين روايت را از بخاري نقل كرده است. وي در نامهاي به من خاطر نشان ميكند كه «سبع» را در اين روايت دشوار ميتوان به معنايي جز نُماد كثرت گرفت.
67. واحدي، الوسيط بين المقبوض والبسيط، مخطوطات بخش شرقشناسي كتابخانه بريتانيا، شماره 8249، برگه 342 الف.
68. بنگريد به جرير، ديوان، بيت 56713؛ قرطبي، ج 10، ص 55.
69. براي فهرستي از سورههاي مفصل مقايسه كنيد با فتح الباري، ج 2، ص 207 به بعد؛ سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 63-64؛ با اين همه، ذكر اين نكته لازم است كه اصطلاح مفصل برخود قرآن به طور كامل نيز اطلاق ميشود. مثلاً بنگريد به فتح الباري، ج 2، ص 208. نيز بنگريد به طبري، ج 8، ص 7؛ فخر رازي، ج 8، ص 159؛ قرطبي، ج 7، ص 70؛
70. في المثل بنگريد به سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 64؛ لسان العرب، ذيل واژه «ثني».
71. في المثل بنگريد به ابن قتيبه، غريب، ص 35؛ طبري، تفسير، ج 1، ص 35؛ سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 63.
72. في المثل بنگريد به روايتي نبوي از ابوقِلابه بصري (متوفاي 104 هجري)، روايت نبوي از ابن مسعود از طريق مسيّب بن رافع كوفي (متوفاي 105 هجري)، و روايت نبوي ديگري از واثلة بن أَسقأ شامي (متوفاي 5 ـ 83 هجري) از طريق ابو مُلَيح بصري (متوفاي 112 هجري) در طبري، تفسير، ج 1، ص 34. نيز بنگريد به طبراني، المعجم الكبير، ج 22، شمارههاي 186 و 187؛ ج 8، شمارههاي 8003 و 8004؛ سيوطي، الدّرّ المنثور، ج 6، ص 101؛ سيوطي، خصائص، ج 3، ص 166؛ سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 56 و 62ـ63. روايتي
73. فخررازي، ج 19، ص 209.
74. كوششي ديگر از اين دست، نظر برخي دانشمندان جديد است كه مثاني هفتگانه را به معناي هفت قصّه عذاب ميدانند (في المثل در مقاله «قرآن» تأليف ولچ در ويرايش دوم دائرة المعارف اسلام). [اين نظريه سابقهاي در ميان مسلمانان ندارد، بلكه آن را نخستينبار، اِشپرنگر (Sprenger) در كتاب زندگي و تعاليم محمد (Das Leben und die
75. شاخت، ص 163 به بعد.
76. از آقاي دكتر لورنس كنراد به خاطر يادآوريها و نكاتي كه بر دستنويس اوليه اين مقاله نگاشت سپاسگزارم.