تعامل تفسیر وحدیث در تعیین سبع المثانی

پدیدآوراری ربینمرتضی کریمی‌نیا

تاریخ انتشار1388/09/22

منبع مقاله

share 918 بازدید
تعامل تفسیر وحدیث در تعیین سبع المثانی

نویسنده: ربین، اری ترجمه: کریمی نیا، مرتضی
آيه هشتاد و هفتم سوره حجر چنين است: وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ. ما به تو هفت مثاني و قرآن عظيم را عطا كرده‏ايم. در تفسير طبري نزديك به 83 روايت در تفسير اين آيه نقل شده است.1 با آن كه از آغاز قرن بيستم، محققان جديد به موضوع «مثاني» توجه بسيار كرده‏اند، هيچ يك از آنان به گونه‏اي جدّي اين روايات را بررسي نكرده‏اند.2 تحليل اين روايات پاره‏اي از جوانب اساسي تفاسير اسلامي را روشن خواهد كرد.
طبري روايات «سبعا من المثاني» را چند دسته مي‏كند: 1) رواياتي كه مي‏گويند مراد از سبعا من المثاني طولاني‏ترين هفت سوره قرآن است. 2) رواياتي كه سبعا من المثاني را هفت آيه سوره فاتحه مي‏دانند. 3) رواياتي (در واقع، تنها يك روايت) داير بر اين كه مراد از سبعا من المثاني هفت بخش قرآن است. 4) رواياتي كه مي‏گويند كلّ قرآن مثاني است.
طبري سپس نظر خود را چنين بيان مي‏كند كه دسته دوم (روايات سوره فاتحه) موثَّق‏ترين و معتمَدترين رواياتند، زيرا برخي از اين روايات اِسنادِ متصل به پيامبر دارند. وي در بيان رأي خود درباره اين آيه، تفسيري ارائه مي‏كند كه در واقع معجوني از چند روايت اساسا متفاوت است. در نظر او، اصطلاح مثاني براي مجموع قرآن به كار رفته است. مفردِ آن، مثناة است و قرآن كريم را به دليل تواليِ آيات يا تكرار مضامينش مثاني خوانده‏اند. وي چنين مي‏انديشد كه سبعا من المثاني به معناي هفت آيه از مثاني ــ يعني هفت آيه از كل قرآن ــ است. در آخر، طبري روايات ديگري را ذكر مي‏كند مبني بر اين كه عبارتِ «والقرآن العظيم» به بقيه قرآن اشاره دارد كه (علاوه بر فاتحه) به پيامبر اعطا شده است.
چنانچه بخواهيم صرفا به دسته‏بندي و نتيجه‏گيري طبري اعتماد كنيم، احتمالاً ابعاد مهمي در اين روايات را فرو مي‏گذاريم. در صفحات آينده، رواياتي را كه طبري جمع كرده است، دسته بندي خواهيم كرد و رهيافت‏هاي تفسيري اين روايات را كه تا كنون مغفول مانده است مورد اشاره و تحليل قرار خواهيم داد.
عبارت سبعا من المثاني والقرآن العظيم از نظر نحوي متمم يا مفعول دومِ فعلِ آتيناك است. مشكل اصلي در تفسير آيه اين است كه اين مفعول دوم داراي دو جزء است: 1ـ سبعا من المثاني، 2ـ القرآن العظيم. اساس بحث تفسيري در اين آيه چگونگي ارتباط اين دو جزء است. روايات مورد نقل طبري كلاً بر دو دسته‏اند: الف ـ رواياتي كه اين دو جزء را اسامي دو اَمر اعطا شده به پيامبر مي‏دانند؛ ب ـ رواياتي كه اين هر دو جزء را اسامي مختلفِ يك چيز مي‏دانند. دسته الف بيانگر «رهيافت دو مفعول»اند و دسته ب «رهيافت يك مفعول» را نشان مي‏دهند.

رهيافت دو مفعول

در بيان اين رهيافت، مناسب است نخست روايت هشتاد و دوم در تفسير طبري (بنا به شماره گذاري مؤلف مقاله) را از نظر بگذرانيم. براي اين روايت نيز همچون بقيه روايات، اِسنادي ذكر مي‏كنند كه از اوايل قرن دوم هجري جلوتر نمي‏رود. سند روايت به عبداللّه‏ بن ابي نجيح مكي (متوفاي 131ق) مي‏رسد كه او از مجاهد بن جبر (متوفاي 104ق) نقل مي‏كند. مجاهد مي‏گويد كه عبارت «والقرآن العظيم» بدين معناست كه بقيه قرآن را همراه با هفت مثاني به پيامبر عطا كرده‏اند (يعني سائر القرآن مع السبع من المثاني). اين سخن «سبعا من المثاني» را پاره‏اي از كلّ قرآن قرار مي‏دهد و معناي آيه چنين مي‏شود كه بخشي از قرآن ـ موسوم به سبع المثاني ـ را همراه با بقيه قرآن به پيامبر عطا كرده‏اند.3 رهيافت دو مفعولي علاوه بر اين در مجاز القرآن تأليف ابوعبيده (متوفاي 210) نيز آمده است. وي مي‏گويد كه عبارت «والقرآن العظيم» به علت مفعول بودنش به معناي «و آتيناك سائر القرآن» است.4
تعيين دقيق اين دو امري كه بنابر اين ديدگاه به حضرت محمد(ص) داده شده، يكي از بحث انگيزترين موضوعات در ميان مفسران سده‏هاي نخست بوده است. دسته‏اي از روايات منقول در تفسير طبري برآنند كه مفعول اول (سبعا من المثاني) هفت آيه سوره فاتحه است، و مفعول دوم بقيه سوَر قرآن. اين مدّعا كه مراد از «سبعا من المثاني» هفت آيه سوره فاتحه است،5 نخستين بار در دو روايت، كه هر دو منقول از مجاهدند، آمده است. روايت نخست (شماره 57) به نقل از ابن ابي نجيح مكّي است و روايت دوم (شماره 58) را ليث بن ابي سليمان كوفي (متوفاي 143) نقل مي‏كند. ابن ابي نجيح همچنين روايتي مشابه (شماره 62) را به نقل از عطاء بن ابي رَباح مكّي (متوفاي 114) گزارش كرده است.
اين عقيده كه مراد از عبارتِ «سبعا من المثاني» سوره فاتحه (يا همان امّ الكتاب) است، بسيار رايج است. در تفسير طبري روايات متعددي به نقل از راوياني مختلف كه در حوالي سال 100 هجري مي‏زيسته‏اند، در بيان اين رأي گزارش شده است.6 همچنين از صحابه مشهور پيامبر،7 كساني چون ابن عباس بنا به گزارش سعيد بن جبير كوفي (متوفاي 95 هجري) اقوالي با همين مضمون در تفسير اين آيه گفته‏اند. روايات سعيد بن جبير (شماره‏هاي 40، 41، 43، 61) را ابن جريج مكّي (متوفاي 150 هجري) نقل كرده است.8 برخي از اين نقل‏ها به واسطه علاء بن عبدالرحمان (متوفاي 130 هجري)9 و بقيه آنها از طريق سعيد بن مَقبُري (متوفاي 123 يا 125هجري)10 است. روايت ابوهريره، به دليل انتساب مستقيمش به پيامبر، به برخي از جوامع حديثي اهل سنت نيز راه يافته است.11
مفسّران سده نخست كوشيده‏اند به شيوه خاصِ خود، ريشه واژه مثاني را در اطلاقش بر آيات سوره فاتحه روشن كنند. روايات منقول از حسن بصري (متوفاي 110)12 و قتاده (متوفاي 118)13 در تفسير طبري مي‏گويند وجه تسميه آيات سوره فاتحه به مثاني اين است كه اين آيات در هر نماز دوبار (تُثَنّي) قرائت مي‏شوند.14 روايتي ديگر از ابن عباس، به نقل از ابن جبير (شماره 61) مي‏گويد كه خداوند سوره فاتحه را تنها به حضرت محمد(ص) داده و از ديگر پيامبران استثنا كرده است (اِسْتَثْنَاهَا). دامنه چنين توضيحات ريشه‏شناختيي در آثار تفسيري دوره‏هاي بعد به نحو چشمگيري افزايش يافته است. في المثل خازن در لباب التأويل خود توانسته هفت توجيه در علت تسميه سوره فاتحه به مثاني برشمارد.15
با اين همه، همان چهره‏هايي كه ناقلان اصلي رواياتِ دالّ بر مثاني بودن سوره فاتحه‏اند، در اِسناد رواياتي حضور دارند كه رأيي متفاوت ابراز مي‏كنند، داير بر اين كه مراد از مثاني، هفت سوره بلند ابتداي قرآن (السّبع الطّوال الأُوَل) است؛16 در اين صورت، منظور از مفعول دوم (و القرآن العظيم) كه به پيامبر عطا شده است، بقيه سوره‏هاي قرآن و از جمله سوره فاتحه مي‏شود. مثلاً ابن ابي نجيح مكي كه پيش‏تر روايتي از او به نقل از استادش مجاهد ــ مبني بر مثاني بودن سوره فاتحه ــ آورديم، از همو اين مضمون را نقل مي‏كند كه مثاني، همان هفت سوره بلند نخست هستند.17 همين عقيده را برخي از شاگردان مجاهد، يعني ليث بن ابي سليم (متوفاي 143 هجري)،18 ابوبشر بصري (متوفاي 125 هجري)19 و قيسْ نامي (شماره‏هاي 23 و 26) از او نقل كرده‏اند. در برخي نقل‏ها از طريق منصور بن معتمر كوفي (متوفاي 132 هجري)، مجاهد نام ابن عباس را به عنوان منبع اين تفسير ذكر مي‏كند (شماره‏هاي 3 و 4). سعيد بن جبير كوفي هم كه نامش در شمار راويانِ يكي بودن مثاني و سوره فاتحه گذشت، از جمله كساني است كه به اين رأي، يعني مثاني بودنِ هفت سوره نخست قرآن معتقد است. در واقع شمار رواياتي كه ابن جبير در تأييد رأي اول (مثاني بودن سوره فاتحه) نقل مي‏كند بيشتر از رواياتي است كه در بيان رأي دوم (مثاني بودن هفت سوره بلند نخست قرآن) گزارش مي‏كند.20 سند هشت روايت از روايات دسته دوم به ابن عباس باز مي‏گردد.21
پاره‏اي از روايات ابن جبير نيز براي اين تفسير از مثاني كه نام سوره‏هاي بلند قرآن است مبنايي ريشه‏شناختي به دست مي‏دهند و مي‏گويند وجه اين تسميه آن است كه برخي موضوعات دوبار (تُثَنّي) در اين سوره‏ها تكرار شده است. آن موضوعات تكرار شده عبارتند از: فرائض و حدود؛22 احكام و فرائض؛23 قضاء و قصص؛24 امثال و اخبار و عبرت‏ها.25 دسته ديگري از روايات ابن جبير بر اين نكته تأكيد مي‏ورزند كه به حضرت محمد(ص) هفت سوره بلند عطا شده، حال آن كه موسي(ع) تنها شش26 يا دو27 سوره دريافت كرده است. فحواي اين روايات آن است كه اين هفت سوره بلند را از آن رو مثاني ناميده‏اند كه خداوند آنها را تنها به حضرت محمد(ص) عطا كرده و بدو اختصاص داده است (اِسْتَثْنَاهَا لِمُحَمَّدٍ)؛ اما اين نكته به صراحت در اين روايات نيامده است.
از ميان باقي رواياتي كه طبري در تفسير خود آورده است، يك روايت منسوب به ضحّاك (متوفاي 102 تا 106 هجري) است كه عبيد بن سليمان كوفي آن را نقل مي‏كند، و دو روايت نيز به صحابه پيامبر28 باز مي‏گردد.
اين كه عالمان مسلمانِ آغاز سده دوم هجري به روايات هر دو ديدگاه [هفت آيه سوره حمد و هفت سوره بلند نخست قرآن] اعتماد كرده‏اند، نشان مي‏دهد كه اين دو رأي را متعارض نمي‏دانسته‏اند. با اين همه، از اين كه سرانجام يك روايت نبوي در تأييد ديدگاه مربوط به هفت آيه سوره حمد رواج و تداول يافته است ظاهرا چنين بر مي‏آيد كه ترجيح و گزينش مفسّران در كار بوده است. افزون بر اين، دقت در ترتيب زماني [نزول قرآن] همين ديدگاه مربوط به سوره حمد را تأييد مي‏كند؛ آن چنان كه ضحّاك براي ما نقل مي‏كند، ابوالعاليه بصري (متوفي در ميانه سال‏هاي 90 تا 111 هجري) ديدگاه مربوط به هفت سوره بلند قرآن را به اين دليل مردود مي‏شمرد كه اساسا آيه سبع المثاني در سوره مكّيِ نحل واقع است و اين سوره بسي پيش‏تر از نزول هفت سوره بلند قرآن (كه همگي مدني‏اند) نازل شده است.29
از آن جا كه رواياتي از امام جعفر صادق و امام محمدباقر در تأييد ديدگاه سوره حمد نقل شده30 مي‏توان استنباط كرد كه در نظر مفسّران شيعي نيز همين ديدگاه مقبول و مرجَّح بوده است. برخي نيز كوشيده‏اند كه ميان اين دو ديدگاه جمع كنند. در يكي از وجوه منقول از رواياتِ ابن جبيرـ ابن عباس كه سيوطي31 آورده است، چنين اظهار مي‏شود كه سبع المثاني همان سوره فاتحه است و آن هفت سوره بلند (نيز) از آنها هستند (... و السَّبعُ الطُّوالُ مِنْهُنَّ).
تفاسير متأخر در بيان «رهيافت دو مفعول» وجه ديگري آورده‏اند: سبع المثاني همان حواميم هفتگانه‏اند.32 بنابراين وجه، به پيامبر الف) هفت سوره حم دار، ب) بقيه سوره‏هاي قرآن اعطا شده است. اين تفسير كه هيچ گونه اِسناد روايي ندارد و به نوعي افكار و انديشه‏هاي متأخر مي‏نُمايد، از يك مزيت برخوردار است: شمار سوره‏هايي كه با «حم» شروع مي‏شوند (سوره‏هاي چهلم تا چهل و ششم) هفت تاست. با اين همه، اين كه «مثاني» عنوان سوَر «حواميم» است هيچ دليل و مبناي ريشه‏شناختي ندارد.
تمامي تفاسيري كه اصطلاح مثاني را نامي براي هفت سوره يا هفت آيه مي‏دانند، بر اين ديدگاه مبتني هستند كه «مِنْ» در «سَبْعا مِنَ الْمَثَانِي» من بياني است؛ يعني مثاني معادل و بياني از سبعا است. اين بدان معناست كه سبعا من المثاني معادل با السبع المثاني است. اما واژه «مثاني» در آيه‏اي ديگر همراه با «كتاب» به كار رفته است: اللّه‏ُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَابا مُتَشَابِها مَثَانِي (زمر، 23) و اين دو واژه اسامي و عناويني عام هستند براي مجموعه آيات الهي كه در آن زمان هنوز در حال نزول بر پيامبر بوده و نزولش كامل نشده بوده است. چنين معناي عامّي براي واژه مثاني در برخي اشعار كهن منسوب به حسان بن ثابت33 و صفيه34 دختر عبدالمطلب نيز آمده است. در واقع، طبري خود در تفسيرش بر آيه مورد بحث، رواياتي با همين مضمون مي‏آورد. جالب اين است كه نام برخي از اين راويان، در سند روايات پيشين نيز كه سبعا من المثاني را سوره فاتحه يا هفت سوره بلند قرآن مي‏دانستند آمده‏است. مثلاً بنا به نقل حسين بن عبدالرحمان (متوفاي 136 هجري)، ابومالك كوفي در تفسير اين آيه، به هفت سوره بلند قرآن اشاره دارد (روايت شماره 67)، و در عين حال، تمام قرآن را مثاني مي‏داند (روايات شماره 65 و 66). ابن جريج مكي (متوفاي 150 هجري) از مجاهد ــ كه در نقل روايات مربوط به سوره فاتحه و هفت سوره بلند قرآن چهره شاخصي است (پيش‏تر را بنگريد) ــ نقل مي‏كند كه وي تمام قرآن را مُثنّا و تكرار شده مي‏دانسته است: القُرآن كُلُّهُ يُثَنّي (روايت شماره 68 طبري). ضحاك كه نظريه هفت سوره بلند را تأييد مي‏كند (سطور قبل را بنگريد)، بنابر روايت شماره 70 طبري، با همان اِسناد اين رأي را ابراز مي‏كند كه تمام قرآن مثاني است، چرا كه هر يك از قصص قرآن چندين بار تكرار شده است. اين روايت به آيه 23 سوره زمر نيز اشارتي دارد كه در آن جا تمامي قرآن مثاني ناميده شده است.35
در منابع متأخر توجيه و تبيين‏هاي لغوي بيشتري براي مثاني ناميدن قرآن يافت مي‏شود.36 در نظر ابومالك، مجاهد و ضحّاك، گويا مِنْ [در سبعا مِنَ المثاني] بيانيه نيست، بلكه بعضيه است، يعني بر بخشي از يك كل دلالت دارد. بر اين اساس، عبارت سَبعا مِنَ المثاني به معناي هفت (سوره يا آيه) از مجموع مثاني ــ كه همان كل قرآن است ــ مي‏باشد.37 اين برداشت را، در واقع مجاهد در يكي از رواياتش (شماره 24) كه هفت سوره بلند قرآن را مثاني مي‏خواند به روشني ابراز كرده است. در اين نقل آمده است كه عبارت سبْعا مِنَ المثاني يعني (سَبْعا) من القرآن. همين نگرش در روايت شماره 61 طبري به چشم مي‏خورد. در بخش نخست آن، ابن جريج مكي (متوفاي 150 هجري) از سعيد بن جبير نقل مي‏كند كه مثاني هفت گانه، سوره فاتحه است و وجه تسميه آن اين است كه خداوند اين سوره را تنها به محمد اعطا كرده است (استثناها اللّه‏ لمحمّد) (سطور پيشين را ببينيد). آن گاه در نيمه دوم روايت، ابن جريج از عطاء بن ابي رَباح مكي (متوفاي 114 هجري) چنين نقل مي‏كند كه مراد از «سبعا»، هفت آيه سوره فاتحه، اما مثاني خود قرآن است. اين تفسير كه مقاتل38 (متوفاي 150 هجري) و ابوعبيده39 (متوفاي 210 هجري) نيز آن را بازگو كرده‏اند، چنين مي‏انگارد كه سبعا مِنَ المثاني هفت آيه از مجموعه تمام قرآن است.

رهيافت يك مفعول

رواياتي كه در تفسير طبري اين رهيافت را بيان مي‏كنند، نسبت به روايات رهيافت قبلي در اقليّت‏اند. نخست به سراغ روايت شماره 13 مي‏رويم. بنا به نقل هشيم بن بشير (متوفاي 83 هجري)، ابوبشر بصري (متوفاي 125 هجري) درباره معناي سبعا من المثاني دو رأي مختلف بيان مي‏دارد: الف ـ رأي سعيد بن جبير و مجاهد مبني بر اين كه، هفت مثاني، هفت سوره بلند قرآن‏اند (پيش‏تر را ببينيد). ب ـ رأي يك منبع بي نام و نشان داير بر اين كه هفت مثاني عبارت از قرآن عظيم است: وَيُقالُ هُنَّ القرآنُ العظيمُ. اين رأي دوم، رهيافت يك مفعولي را ابراز مي‏كند: «القرآن العظيم» صرفا نام ديگر همان مفعولي است كه «سبعا من المثاني» خوانده شده است. اين ديدگاه مخالف با رهيافت دو مفعولي است كه بنا بر آن، عبارت «القرآن العظيم» به آن بخش از قرآن اشاره دارد كه مشمولِ عبارت «سبعا من المثاني» نمي‏شود.
مفسّران متأخر همچون بغوي (متوفاي 510 هجري)، زمخشري (متوفاي 538 هجري)، فخر رازي (متوفاي 606 هجري)، قرطبي (متوفاي 671 هجري) و ديگران نيز ارجاعات و اشاراتي به اين رهيافت دارند. زمخشري بنابر اين رهيافت، مفهوم آيه را به روشن‏ترين وجه صورت بندي مي‏كند: ... فَالْمَعْني وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ مَا يُقَالُ لَهُ السَّبْعُ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنُ الْعَظِيمُ. ما به تو چيزي عطا كرديم كه سبع المثاني و قرآن عظيم نام دارد.40
مفسّران نيك آگاه بوده‏اند كه در اين آيه اصطلاحا «عطف الشي علي نفسه» صورت گرفته است. لذا چنين توضيح مي‏دهند كه عبارت «والقرآن العظيم» در اين آيه، افزوده‏اي ستايش‏آميز است كه آن را متفاوت از «سبعا من المثاني» مي‏سازد؛ بنابراين عطف اين دو جايز است.41 يك تبيين ديگر مي‏انگارد كه در عبارت والقرآن العظيم، ضميري مقدر است و در واقع چنين بوده است: و هي القرآن العظيم.42 سرانجام تبييني كمتر رايج چنين مي‏گويد كه واو در «والقرآن» واو مُقْحَمه (زايد و اضافه شده) است و از اجزاي سازنده جمله نيست؛ گويا گفته شده است: ما به تو مثاني هفتگانه، همان قرآن عظيم را عطا كرديم.43
تعيينِ اين مفعولِ واحد كه به دو نام «مثاني هفتگانه» و «قرآن عظيم» خوانده شده، خود دوباره مسئله‏اي بوده است كه مفسّران نخستين براي آن انواع راه حل‏ها پيشنهاد كرده‏اند. برخي روايات در تفسير طبري مي‏گويند كه منظور سوره فاتحه است. لازمه اين رأي اين است كه علاوه بر السبع المثاني، يكي ديگر از نام‏هاي سوره فاتحه، القرآن العظيم باشد.44 اين رأي، اساس برخي از روايات نبوي در تفسير طبري را تشكيل مي‏دهد. روايت شماره 81 را حفص بن عاصم بن عمر بن الخطاب مدني از طريق يك صحابي به نام ابوسعيد بن معلّي (متوفاي 4-73 هجري) نقل مي‏كند. در اين روايت آمده است كه پيامبر درباره سوره فاتحه به ابوسعيد گفت: آن همان مثاني هفتگانه و قرآن عظيم است كه به من عطا كرده‏اند (هِيَ السَّبْعُ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنُ الْعَظِيمُ الَّذِي أُوتِيتُ). بخاري در صحيح خود مشابه اين روايت را با اندك تفاوتي در سلسله سندي كه به حفص بن عاصم مي‏رسد، نقل كرده است.45 امّا از اين مشهورتر، رواياتي نبوي است كه دو صحابي، يعني ابوهريره و ابيّ بن كعب در سلسله سند آنها قرار دارند. در سه روايت (شماره‏هاي 73، 74 و 80) علاء بن عبدالرحمان (متوفاي 130 هجري)، موكل عروة بن زبير، از طريق پدرش و فردي ديگر سخن حضرت محمد(ص) به ابيّ بن كعب را به اين مضمون نقل مي‏كند كه سوره فاتحه سبع المثاني و قرآن عظيم است. در دو تا از اين روايات46 ابوهريره بر اين جمله گواهي مي‏دهد. در دو روايت ديگر (شماره‏هاي 72 و 79)، سعيد المقبوري مدني (متوفاي 5-123) و روح بن قاسم (متوفاي 141 هجري) از طريق پدرش از ابوهريره همين جمله نبوي را نقل مي‏كنند. در يكي از اين دو روايت (شماره 79) ابيّ بن كعب به كلي فراموش‏شده است.47
در اين دسته از روايات، عبارت سبعا مِنَ المثاني عموما به معناي السبع المثاني گرفته مي‏شود كه نشان مي‏دهد مِنْ در اين جا بيانيه، و مثاني نام هفت آيه سوره فاتحه است. امّا همچنان كه در بخش پيشين (رهيافت دو مفعولي) ديديم، مثاني را همچنين مي‏توان نامِ كل قرآن گرفت. در آن حالت، مِنْ بعضيه مي‏شود. اين ظاهرا نگرشي است كه در تفسير ديگري از مثاني به سوره فاتحه بنابر رهيافت يك مفعولي آمده است. اين نگرش در روايتي با اِسناد بسيار متداول از عطية بن سعد (متوفاي 111هجري) ارائه شده است. سند روايت (شماره 42) به ابن عباس مي‏رسد48 و در آن آمده است: سبعا (من المثاني) الحمدُ للّه‏ ربّ العالمين و قرآن عظيم است.49 روشن است كه اين تفسير بنا بر رهيافت يك مفعولي است، چه تعبير القرآن العظيم به مثابه نام ديگري براي سوره فاتحه آمده است. واژه مثاني ظاهرا به عنوان نامي براي كل قرآن به كار رفته است. اين امر به وضوح در روايت ديگري (شماره 70) با اِسناد آل ابن سعد بيان شده است: المَثَاني مَا ثُنِّيَ مِنَ القُرْآنِ. اين روايت به آيه 23 سوره زمر نيز ــ كه در آن تمام قرآن مثاني ناميده شده است ــ اشاره دارد. بنابراين تفسير، آيه 78 سوره حجر را چنين بايد ترجمه كرد: ما به تو چيزي بخشيده‏ايم كه هفت (آيه) از مثاني يا القرآن العظيم نام دارد؛ يعني ما به تو سوره فاتحه را بخشيده‏ايم.
تفسير مثاني به سوره فاتحه بنا بر رهيافت يك مفعولي، كه در آن مِن بعضيه، و مثاني عنواني براي تمام قرآن است، پيش‏تر در تفسير ابوعبيده (متوفاي 210 هجري) و بنابر يك اختلاف قرائت ــ وَالْقُرْآنِ الْعَظِيمِ ــ آمده است.50 ابوعبيده توضيح مي‏دهد كه بنابراين قرائت معناي آيه اين است كه به پيامبر اكرم، هفت آيه از مثاني و از قرآن عظيم عطا كرده‏اند.
در رهيافت يك مفعولي، تفسير ديگري، اما كاملاً متفاوت وجود دارد كه مطابق آن مثاني بازهم عنوان كل قرآن گرفته شده است، اما مِنْ همچنان بيانيه مي‏ماند. به عبارت ديگر، سَبْعا مِنَ الْمَثَانِي به معناي السبع المثاني است و اين خود نامي است براي كل قرآن. اين تفسير در روايت شماره 64 طبري ديده مي‏شود و توسط راويان جزيره نقل شده است: خُصَيف بن عبدالرحمان (متوفاي 8ـ137 هجري) كه موكل عثمان يا معاويه51 بوده است، آن را از زياد بن ابي مريم روايت مي‏كند. تفسير زياد از مثاني هفتگانه از اين قرار است: ما به تو هفت جزء عطا كرديم: امر كن (مُرْ)، نهي كن (اِنْهَ)، بشارت ده (بَشِّر)، انذار كن (اَنْذِرْ)، مثل بزن (اضرب الامثال)، نعمات خداوند را بشمار (اُعْدُد النعمة)؛ اخبار گذشتگان رادر قرآن بخوان (اُتْلُ أنباء القرآن).52 در اين تفسير، هفت جزء، يكجا بر روي هم به معناي معرِّف قرآنند. اينها از هفت وجه يا مضمون مختلفِ پيام‏هاي آيات قرآن حكايت مي‏كنند.53 ظاهرا انديشه ريشه‏شناختي در وراي اين تفسير اين است كه اجزاي هفتگانه مضامين قرآن در همه‏جاي قرآن تكرار مي‏شوند، لذا نامشان مثاني است.
در تفاسير متأخر، يك رأي تفسيري ديگر وجود دارد كه آن نيز به همين‏سان مثاني هفتگانه را بر روي هم معادل با قرآن مي‏انگارد. بغوي احتمالاً با تكيه بر نظر ثعلبي (متوفاي 427 هجري) مي‏گويد: قرآن را از آن رو مثاني خوانده‏اند كه به كرّات اخبار و قصه‏ها در آن بيان شده است، و بنابراين، مراد از هفت، «اَسباع» [جمع سُبع: يك هفتم] قرآن است.54 زمخشري نيز با اشاره به «اسباع» مي‏گويد: مي‏گويند: هفت مثاني عبارت از هفت صحيفه است و اينها «اسباع»اند.55 فخر رازي به اجمال اشاره مي‏كند كه گفته شده كه هفت مثاني به معناي هفت سُبْع قرآن است.56 آلوسي مي‏گويد: مي‏گويند: مثاني هفتگانه، هفت صحيفه از صُحفي است كه بر انبيا نازل شده است؛ اين بدان معناست كه حضرت محمد(ص) مضمون و محتواي اين هفت صحيفه را ــ هر چند به صورت كلمه به كلمه ــ دريافت كرده است. اينها اَسباع‏اند.57
اَسباع (جمع سُبْع) را غالبا هفت پاره، جزء، يا بخش از قرآن مي‏دانند كه هر كسي تلاوت مي‏كند.58 بر اين اساس، معناي آيه، في المثل به تعبير بَغَوي، چنين مي‏شود: ما به تو هفت بخش قرآن را عطا كرديم و اينها قرآن عظيم‏اند.59 از آن جا كه اَسباعِ قرآن را با صُحُف هفتگانه پيامبران گذشته مطابق و منطبق مي‏دانند، مي‏توان توجيهي ريشه‏شناختي براي اين تفسير فرض كرد: اَسباع قرآن نسبت به آن صحف در مرتبه دوم‏اند؛ از اين رو مثاني نام دارند.60

قديم‏ترين تفسير

تاريخ گذاري روايات معمولاً برپايه اِسناد آنها انجام مي‏گيرد. با اين حال، در مورد روايات فوق الذكر كه از طبري نقل شد، به نظر مي‏رسد يگانه فرض مسلَّم اين است كه تمام اين روايات در ميانه سال‏هاي 100 تا 150 هجري رواج يافته‏اند. اين امر ظاهرا بر تمامي رواياتي كه طبري گردآورده است صدق مي‏كند. اما اين نكته كه هيچ يك از روايات مذكور را نمي‏توان پيش از سال 100 هجري تاريخ گذاري كرد، بدين معنا نيست كه آراء و انديشه‏هاي موجود در آنها، پيش از سال 100 هجري رايج نبوده‏اند. فقدان شواهد و مدارك، دليل بر عدم وجود نيست. به ديگر سخن، تاريخ و اِسناد روايات را بايد جدا از تاريخِ آراي تفسيري [موجود در آنها] بررسي كرد.
تاريخِ آراي تفسيري بيان شده در روايات را بايد با تكيه بر معنا و مفاد خودِ آن آراء و در چهارچوب بافتِ آن فراز از قرآن كه مشتمل بر آيه مورد بحث است بررسي كرد. غرض از اين بررسي آن است كه ــ بر اساس ملاحظات پيشگفته ــ آن رأي و تفسيري را بيابيم كه بتوانيم ثابت كنيم كهن‏تر از بقيه است. آن گاه، بايد تبيين معقول و موجّهي از پيدايش آراي تفسيري متأخر از آن ارائه دهيم.
با نگاهي به قديم‏ترين روايات مربوط به تفسير سبع المثاني، مي‏توان در قدم اول برخي را بدون درنگ كنار گذاشت، مانند: تفسيرِ مثاني به هفت سوره بلند قرآن و يا تفسير آن به سوَر حواميم. چنين تفاسيري از مثاني كه مثاني هفتگانه را هفت سوره خاص از قرآن مي‏شمارند، مبتني بر وجود ترتيب ثابتي از تمام سوره‏هاي قرآنند؛ حال آن كه صورت و پيدايش كامل اين امر تنها پس از جمع و تدوين تمام آيات قرآنيِ نازل شده ممكن است. تفسير مثاني به آيات سوره فاتحه را نيز مي‏توان بي‏هيچ مشكلي كنار گذاشت، چرا كه تقسيم سوره به هفت آيه، بيشتر مصنوعي (تصنعي) است ؛ بگذريم از اين كه عموما شماره گذاري دقيق آيات قرآني نسبت به خود متن قرآن تبعي و ثانوي است. با اين وصف، دو تفسير از نوع رهيافت يك مفعولي براي ما باقي مي‏ماند: نخست وجوه هفتگانه پيام‏هاي قرآن و ديگري اَسباع. اين دو، تنها تفاسيري هستند كه ظاهرا مستقل از هرگونه تقسيم‏ثانوي و متأخر در آيات قرآنند. در اين جا واژه مثاني به جاي نام كل قرآن به كار رفته و مِنْ نيز بيانيه است، نه بعضيه. بدين‏سان، نه فقط مثاني، بلكه سبعا من المثاني نيز نامي است براي كل قرآن.
اين تفسير با آيه 23 سوره زمر و نيز ديگر عبارات قرآني كه از «اعطا» يا «دادن» آيات الهي به پيامبران مختلف سخن مي‏گويند مطابق است. اين عبارات قرآني هيچ گاه به نام معين يك كتاب وحياني اشاره نمي‏كنند، بلكه همواره به عناويني عام همچون كتاب، ذكر، حكمت، زبور، انجيل و مانند آن اشاره دارند.61 عبارت سبعا من المثاني نيز به نظر مي‏رسد كه اشاره‏اي عام به آيات وحياني خداوند است؛ همان امري كه در دو تفسير پيشين يعني اَسباع و وجوه هفتگانه پيام‏هاي قرآن مورد تأكيد است. حال بايد پرسيد كه عدد هفت [سبعا] چيست؟ آيا منظور، هفت موضوع دائما مكرَّر در قرآن است يا مضامين مكرَّر در صحف هفتگانه پيامبران پيشين؟ ظاهرا عدد هفت در اصل هيچ گونه ارزش عددي نداشته، بلكه بيشتر نُماد كثرت و فراواني بوده است. لورنس كُنراد اين گونه كاربرد نمادين عدد هفت را در ديگر آيات قرآن نشان داده است62 و آيه مورد بحث ما از اين جهت استثنا به شمار نمي‏آيد.
چنانچه عدد هفت را در اين آيه (حجر، 87) نُماد كثرت و فراواني بدانيم، ارتباط سياقي بسيار خوبي با آيه بعد (حجر، 88) پيدا مي‏كند. در واقع از پيامبر مي‏خواهند كه بدانچه به او داده شده است راضي و خشنود باشد. [معناي آيات چنين مي‏شود:] ما به تو مثاني فراوان و قرآن عظيم عطا كرديم؛ پس به آنچه گروه‏هايي از ايشان را بدان بهره‏مند ساخته‏ايم چشم مدوز. مثاني و قرآن دو نام‏اند براي آيات وحياني مكرّري كه حضرت محمد(ص) مي‏بايد بدانها خشنود باشد. در واقع، مفسران مسلمان از سياق كلّي آيه مورد بحث آگاه بوده‏اند. في المثل، زمخشري به صراحت بيان مي‏كند كه در اين آيه خداوند به رسولش مي‏گويد كه او را خيري عظيم و با شكوه يعني قرآن عطا كرده‏است؛ لذا پيامبر بايد بدان راضي و خشنود باشد. زمخشري علاوه بر اين، روايتِ «لَيْسَ مِنَّا مَنْ لَمْ يَتَغَنَّ بِالْقُرآنِ» (كسي كه به قرآن خشنود و متغنّي نباشد از ما نيست) را نقل مي‏كند.63 در واقع، طبري نقل مي‏كند كه سفيان بن عُيينه (متوفاي 196 هجري) در تفسير اين آيات در سوره حجر اين حديث را مي‏خواند. سفيان همچنين توضيح مي‏داد كه خداوند به رسولش امر كرده است كه مال را رها كند و به قرآن راضي و خشنود باشد.64
با آن كه ادبا و دانشمندان مسلمان زبان عربي كاربرد نمادين عدد هفت را نيك مي‏شناخته‏اند،65 اما حتي يكي روايت تفسيري اين معنا را بيان نمي‏كند. با وجود اين، يك روايت غير تفسيري به اين شرح در دست است: عبداللّه‏ بن عمرو بن العاص (متوفاي 63-67 هجري) مي‏گويد كه روزي عمر از صحابه پيامبر درباره [تعيين زمان] ليلة القدر پرسيد. ابن‏عباس گفت پروردگار ما عدد هفت را دوست مي‏دارد (مرادش اين بود كه ليلة القدر شب بيست و هفتم رمضان است. مؤلف). آن گاه اين آيه را قرائت كرد: ولقد آتيناك سبعا من المثاني.66 اين روايت چنين مي‏انگارد كه مثاني صرفا از آن رو هفت تا هستند كه خداوند اين عدد را دوست مي‏دارد؛ يعني اين عدد نُماد و سمبل است. در روايتي ديگر راجع به ليلة القدر، عِكرمه (متوفاي 105 هجري) از ابن عباس نقل مي‏كند كه ليلة القدر بايد شب بيست و هفتم رمضان باشد، زيرا خداوند انسان را در هفت مرحله و غذاي او را هفت نوع خلق كرده، نماز جمعه را هفت روز يكبار قرار داده، آسمان‏ها را هفتگانه، زمين‏ها را هفت‏تا و مثاني را نيز هفت‏تا خلق كرده است.67
با اين همه، به آساني مي‏توان تركيب خاصّ آيه محل بحث را ــ كه در آن سبعا من المثاني در كنار القرآن العظيم به كار رفته است ــ به گونه‏اي فهميد كه سبعا من المثاني تنها به قسمتي خاص از قرآن اشاره دارد و در مقابل، القرآن العظيم بيانگر تمام قرآن است. شاهدي در دست است كه در همان سده نخست، مثاني به قسمتي معين از قرآن اطلاق مي‏شده است. جرير شاعر (متوفاي 114 هجري) فَرَزْدق را به خاطر غفلتش از خواندن مفصَّل و مثاني ملامت مي‏كند.68 روشن نيست كه جرير به كدام دو بخش از قرآن اشاره دارد، اما در نظر دانشمندان اسلامي، معمولاً مفصَّل به سوره‏هاي كوتاه قرآن اطلاق مي‏شود.69 مثاني غالبا عنوان سوره‏هاي طه تا شعراء (سوره‏هاي بيستم تا بيست و ششم) است70 كه اين سوره‏ها از سوَر طُوال و مئون (سوره‏هايي با كما بيش يكصد آيه) كوتاه‏ترند و از سوَر مفصَّل بلندتر. مي‏گويند وجه تسميه سوَر مثاني آن است كه اين سوره‏ها از نظر طول، پس از سوَر مئون در مرتبه دوم‏اند.71
گروه سوَر مثاني در حديثي نبوي ذكر شده‏اند. اين حديث فهرستي از تقسيمات قرآني را چنين عرضه مي‏كند: سوَر طُوال، مئون، مثاني [و مفصَّل]؛ كه هر يك از اين گروه سوره‏ها در عوض بخشي از تورات و انجيل به حضرت محمد(ص) عطا شده است. اين روايت به سوره‏هاي مفصَّل نيز به عنوان بخشي از قرآن كه معادل و نظيري در تورات و انجيل ندارند اشاره مي‏كند.72
سرانجام، گروه سوره‏هاي مثاني با تعبير قرآني «سبعا من المثاني» پيوند خوردند. بنابر تفسيري كه فخررازي ارائه مي‏دهد،73 مثاني هفتگانه [: سبعا من المثاني [سوره‏هايي هستند كه از سوَر طُوال (: بلندترين سوره‏ها) و سوَر مئون (: سوره‏هايي با حدود يكصد آيه) كوتاه‏تر و از سوَر مفصَّل بلندترند. فخررازي همچنين اظهار نظر واحدي (متوفاي 468 هجري) را ذكر مي‏كند داير بر اين كه علت نامگذاري اين سوره‏ها به مثاني، همان وجهي است كه هفت سوره بلند ابتداي قرآن را مثاني خوانده‏اند. به نظر مي‏رسد كه در اين تفسير باز هم عدد هفت يك نماد و سمبل (براي كثرت) است. همچنان‏كه پيش‏تر ديديم، شمار سوره‏هايي كه در گروه مثاني قرار مي‏گيرند، بيش از هفت است؛ لذا هرگونه پيوندي ميان اين سوره‏ها و عبارت «سبعا من المثاني» مي‏بايد بر مبنايي نمادين [از عدد هفت [استوار گردد.
با اين همه، مفسّران مسلمان نمي‏توانسته‏اند همه جا «سبعا من المثاني» را صرفا يك نماد بينگارند. ايشان همواره تمايل داشته‏اند به هر عبارت انتزاعي قرآن، معنايي انضمامي و عيني ببخشند. تفاسير و نظريات مختلفي كه در اين مقاله مورد بررسي قرار گرفت، نشان مي‏دهد كه مفسّران براي ارائه معنايي عيني و عددي [نه نمادين] براي عدد هفت از هيچ كوششي فروگذار نكرده‏اند.74
در پايان مي‏توان گفت، آن رأي تفسيري كه قديم‏ترين نظر تفسيري انگاشته شده، در تفسير طبري، كم‏ترين تعداد روايات را به خود اختصاص داده است. در واقع، تفسيرِ مثاني به وجوه هفتگانه پيام قرآن، تنها در يك روايت آمده و نظريه اَسباع اصلاً در هيچ روايتي ذكر نشده است. به علاوه، سند آن يك روايت درباره وجوه هفتگانه پيام قرآن، بسيار ضعيف است و به شخصي از اوايل قرن دوم هجري متوقف مي‏ماند. اين امر با نظريه جوزف شاخت درباب رشد رو به عقب و وارونه اِسناد روايات موافق مي‏افتد؛ بدين معنا كه چنين اِسناد ناقص و ابتري احتمالاً از نظر زماني مقدم بر اِسناد بسياري از روايات نبوي است.75 بدين ترتيب، با آن كه به عقيده من در تاريخ‏گذاري آراء و نظريات تفسيري، اِسنادها را نمي‏توان نقطه عزيمت گرفت، مع‏ذلك اين اِسنادها مي‏توانند تاريخ‏گذاري نسبي در آراي تفسيري مختلف قرآن را تأييد كنند.76

منابع

آلوسي، روح المعاني، افست بيروت، بي‏تا.
ابن ابي‏شيبة، عبداللّه‏ بن محمد، المصنَّف في الاحاديث والاثار، بمبئي، 1967.
ابن جوزي، عبدالرحمان، زاد المسير في علم التفسير، بيروت، 1984.
ابن حبّان، محمد بن احمد البستي. الاحسان في تقريب صحيح ابن حبّان، ترتيب علاءالدين الفارسي، تحقيق شعيب الأرنؤوط، بيروت، 1988.
ابن سعد، محمد. كتاب الطبقات، بيروت، 1960.
ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي‏طالب، نجف، 1956.
ابن قتيبه، تفسير غريب القران، تحقيق احمد صقر، بيروت، 1978.
ابن منظور، لسان العرب، قاهره، بي‏تا.
ابوحيان، البحر المحيط، قاهره، 1328 ه•• / 1910.
ابوداود، سنن، قاهره، 1952.
ابوعبيده، مجاز القرآن، تحقيق فؤاد سزگين، قاهره، 1962.
احمد بن حنبل، المسند، قاهره، 1313ه•• / 1895؛ افست بيروت، بي‏تا.
بخاري، محمد بن اسماعيل، الصحيح، قاهره، 1958.
بغوي، الحسين بن مسعود، معالم التنزيل، بر حاشيه خازن، لباب التنزيل، قاهره، 1381ه•• / 1961.
بيضاوي، انوار التنزيل و اسرار التأويل، قاهره، 1955.
پارت á Paret, R.
ترمذي، تحفة = عبدالرحمان المباركفوري، تحفة الأحوذي شرح جامع الترمذي، تحقيق عبدالرحمان محمد عثمان، افست قاهره، 1979.
جَرير، ديوان = م. الف. الصاوي، شرح ديوان جرير، دمشق ـ بيروت، 1353ه•• / 1934.
حسّان بن ثابت، ديوان، تحقيق وليد عرفات، لندن، 1971.
حلبي، علي بن برهان‏الدين، السيرة الحلبية، قاهره، 1320ه•• / 1902، افست بيروت، بي‏تا.
خازن، علاءالدين، لباب التأويل في معاني التنزيل، قاهره، 1381ه•• / 1961.
زركشي، بدرالدين، البرهان في علوم القرآن، تحقيق ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1957.
زمخشري، الكشاف عن حقائق التنزيل، قاهره، 1966.
سزگين á Sezgin, F.
سيوطي، جلال‏الدين، الاتقان في علوم القرآن، قاهره، 1951.
سيوطي، جلال‏الدين، الخصائص الكبري، تحقيق محمد خليل هراس، قاهره، 1967.
سيوطي، جلال‏الدين، الدّرّ المنثور في التفسير بالمأثور، قاهره، 1314 ه•• / 1869، افست بيروت، بي‏تا.
شاخت á Schacht, J.
شافعي، محمد بن ادريس، احكام القرآن، بيروت، 1980.
طبراني، ابوالقاسم، المعجم الكبير، تحقيق حمدي عبدالمجيد السلفي، بي‏جا 1980 ـ 1985.
طبرسي، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، بيروت، 1957.
طبري، محمد بن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، بولاق، 1323ه•• / 1905، افست بيروت، 1972.
33 فتح الباري = ابن حجر عسقلاني. فتح الباري شرح صحيح البخاري، بولاق، 1310ه•• / 1892، افست بيروت، بي‏تا.
فخررازي، التفسير الكبير، قاهره، بي‏تا، افست تهران، بي‏تا.
فرّاء، يحيي بن زياد، معاني القرآن، تحقيق نَجاتي، نجّار و شَلَبي، افست بيروت، بي‏تا.
قرطبي، محمد بن احمد، الجامع لاحكام القرآن، قاهره، 1967.
كنراد، لورنس á Conrad, Lawrence I.
لِيْن á Lane, E.W.
مجاهد بن جبر، تفسير، تحقيق عبدالرحمان السورتي، اسلام‏آباد، بي‏تا.
مجمع الزوائد = الهيثمي، نورالدين، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، افست بيروت، 1987.
مقاتل بن سليمان، تفسير القرآن، مخطوطات استانبول، كتابخانه سلطان احمد سوم، شماره 74.
واحدي، علي بن احمد، اسباب النزول، قاهره، 1968.
واحدي، علي بن احمد، الوسيط بين المقبوض والبسيط، مخطوطات بخش شرق‏شناسي كتابخانه بريتانيا، شماره 8249.
وَنْزْبرو á Wansbrough, J.
ونسينك á Wensinck, A.J.
وِلچ á Welch, A.T.
Conrad, Lawrence I. "Seven and the tasbãÎ", JESHO, 31 (1988).
Lane, E.W. An Arabic English lexicon, London, 1874, reprint New York, 1956.
Paret, R. Der Koran, Kommentar und Korkordanz, Stuttgart, 1971.
Schacht, J. The origins of Muhammadan jurisprudence, reprint Oxford, 1979.
Sezgin, F. Geschichte des arabischen Schrifttums, Leiden, 1967.
Wansborugh, J. Quranic studies, Oxford, 1977.
Welch, A.T. "Qur'aÎn", Encyclopaedia of Islam, second edition, pp. 402, 424.
Wensinck, A.J. "MathaÎnãÎ" Encyclopaedia of Islam, first edition.

پاورقيها:

1. طبري، تفسير، ج 14، ص 35-41.
2. نكاتي درباره مثاني در نوشته‏هاي ونسينك (در مقاله «مثاني»، دائرة المعارف اسلام، ويرايش نخست) و پارت (در تفسير و واژه‏نامه قرآن، ص 279-280) آمده است. ونسينك و پارت به روايت‏هاي طبري اشاره مي‏كنند، اما هيچ تحليلي از آنها ارائه نمي‏دهند. جاي تأسف است كه در ويرايش دوم دائرة المعارف اسلام، مقاله‏اي مستقل درباره مثاني تأليف
3. نيز بنگريد به مجاهد، تفسير، ج 1، ص 343.
4. ابوعبيده، مجاز القرآن، ج 1، ص 355.
5. فرّاء (معاني القرآن، ج 2، ص 91) مي‏گويد كه علماي مدينه و عراق سوره فاتحه را داراي هفت آيه مي‏دانند. علماي مدينه صراط الذين انعمت عليهم را يك آيه مستقل (آيه ششم) مي‏شمارند و علماي عراق بسمله را آيه نخست مي‏دانند. نيز بنگريد به شافعي، احكام القرآن، ج 1، ص 62ـ63.
6. روايت شماره 44: يحيي بن يعمر بصري (متوفاي 129هجري) و ابوفاخته كوفي (متوفاي 120هجري)؛ شماره 51: ابراهيم نخعي كوفي (متوفاي 96 هجري)؛ شماره‏هاي 52 و 55: عبداللّه‏ بن عبيد بن عمير مكي (متوفاي 113 هجري)؛ شماره 53: ابو مُلَيكه؛ شماره 54: شهر بن حوشب عراقي ـ شامي (متوفاي 111 ـ 112 هجري).
7. روايت شماره 46: اُبَيّ بن كعب؛ شماره‏هاي 31 و 32: عمر؛ شماره‏هاي 33، 34، 35، 36 و 45: علي؛ شماره‏هاي 37، 38 و 39: ابن مسعود.
8. روايتي از ابن جبير (شماره 49) از طريق سفيان ثوري كوفي (متوفاي 161 هجري) نيز در دست است كه در آن ذكري از ابن عباس نيامده است.
9. روايت‏هاي شماره 71 و 77.
في المثل قرطبي معتقد است كه سوره فاتحه را القرآن العظيم مي‏نامند، چرا كه اين سوره مشتمل است بر تمام اصول اسلام (قرطبي، ج 10، ص 55؛ همچنين مقايسه كنيد با همان، ج 1، ص 112).
10. روايت‏هاي شماره 75، 76 و 78.
11. نمونه را بنگريد به ترمذي، تحفة، ج 8، ص 552؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص 448؛ ابوداود، سنن، ج 1، ص366. نقل ديگري وجود دارد كه در آن اُبيّ بن كعب در نقش يكي از صحابه پيامبر، سخن پيامبر را براي ابوهريره نقل مي‏كند. بنگريد به ترمذي، تحفة، ج 8، ص 553؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 114.
12. روايت شماره 56.
13. روايت‏هاي شماره 59 و 60.
14. نيز مقايسه كنيد با ابن قتيبه، تفسير غريب القرآن، ص 35.
15. خازن، لباب التأويل في معاني التنزيل، ج 4، ص 60. نيز بنگريد به سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 53.
16. اقوال مختلفي در تعيين اين هفت سوره گفته‏اند. همه متفق القول‏اند كه شش سوره اول، سوره‏هاي بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام و اعراف‏اند. سوره هفتم را انفال، توبه، مجموع انفال و توبه، يونس و عده‏اي هم سوره كهف دانسته‏اند. في المثل بنگريد به ابوعبيده، مجاز القرآن، ج 1، ص 335؛ فخررازي، التفسير الكبير، ج 19، ص 208؛ سيوطي، الدّرّ المنثور، ج 4، ص 105؛ آلوسي، روح المعاني، ج 14، ص 78.
17. طبري، تفسير طبري، روايت‏هاي شماره 24، 25، 27؛ مجاهد، تفسير، ج 1، ص 343.
18. روايت شماره 22.
19. روايت شماره 13.
20. طبري، تفسير طبري، روايت‏هاي شماره 5ـ21 و 28ـ29.
21. روايت‏هاي شماره 5، 6، 8، 18 تا 21 و 28. شاگردان ابن جبير كه روايت‏هاي داير بر هفت سوره بلند نخست قرآن را نقل مي‏كنند عبارتند از: مسلم الباطن كوفي (شماره‏هاي 6ـ8، 17 و 21)؛ ابوبشر بصري (متوفاي 125 هجري) (شماره‏هاي 9ـ11، 13، 15 و 16)؛ خوّات بن جبير (شماره‏هاي 12 و 29)؛ عبداللّه‏ بن عثمان مكي (متوفاي 132 هجري) شماره‏هاي 18، 19 و 28)؛ ابواسحاق السبيعي كوفي (متوفاي 126 يا 129 هجري) (شماره 20)؛ جعفرْ نامي (شماره 14) و وليد بن عزير (شماره 5).
22. روايت‏هاي شماره 10 و 11.
23. روايت شماره 14.
24. روايت شماره 16.
25. روايت شماره 28.
26. روايت‏هاي شماره 6، 7 و 29. نيز بنگريد به ابوداود، سنن، ج 1، ص 337.
27. روايت شماره 5.
28. يكي از طريق محمد بن سيرين (متوفاي 110 هجري) از ابن مسعود منقول است و ديگري به واسطه غير مستقيم سعيد بن جريري بصري (متوفاي 144 هجري) از ابن عمر منقول است.
29. طبري، تفسير طبري، روايت شماره 48؛ مقايسه كنيد با روايت شماره 47. نيز براي بحثي راجع به مشكل ترتيب زماني بنگريد به فخر رازي، ج 19، ص 208ـ209؛ قرطبي، ج 10، ص 55.
30. بنگريد به طبرسي، ج 14، ص 42. امّا بنابر تفسيري با گرايش خاص شيعي، سبع المثاني عبارت از هفت امام شيعي‏اند؛ در اين باره بنگريد به جي. وَنْزْبرو، مطالعات قرآني، ص 245 (به نقل از تفسير قمي).
31. سيوطي، الدّرّ المنثور، ج 4، ص 105. روايت از ابن مردويه است.
32. زمخشري، ج 2، ص 397؛ بيضاوي، ج 1، ص 271؛ آلوسي، ج 14، ص 78.
33. حسّان بن ثابت، ج 1، ص 447 (شماره 274).
34. قرطبي، ج 10، ص 55.
35. نيز بنگريد به ابن قتيبه، غريب، ص 35.
36. في المثل اين كه قرآن دو بار نازل شده است: نخست معنايش و سپس به صورت لفظي؛ يا اين توجيه كه قرآن در مقايسه با كتب آسماني پيشين ثانوي است و به قصص موجود در آن كتاب‏ها اشاراتي دارد (سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 51؛ زركشي، ج 1، ص 280؛ مطالب بيشتر را در لسان العرب و قاموس لِيْن، ذيل واژه ثني ببينيد). به عقيده زمخشري، قرآن را از آن رو مثاني مي‏خوانند كه شامل حمد و ثناي الهي است و از اين جهت تمام كتاب‏هاي آسماني خداوند مثاني هستند.
37. براي نكات بيشتر درباره عملِ مِنْ بنگريد به زمخشري، ج 2، ص 397؛ طبرسي، ج 14، ص 42؛ فخر رازي، ج 19، ص 210؛ بيضاوي، ج 1، ص 271.
38. مقاتل، ج 1، ص 198ب.
39. ابوعبيده، مجاز القرآن، ج 1، ص 354. نيز بنگريد به فخر رازي، ج 19، ص 209، 210.
40. زمخشري، ج 2، ص 397.
41. ابن جوزي، زاد المسير، ج 4، ص 416: نُسِقَ الشَّئُ عَلي نَفْسِهِ لَمَّا زَادَ عَلَيْهِ مَعْني الْمَدْحِ وَالثَّنَاءِ... فَلَمَّا دَخَلَتْهُ زيَادَة اَشْبَهَ مَا يُغَايِرُ الاْءَوَّلَ فَيُعْطَفُ عَلَيْهِ.
42. همان، ص 415:... و يكون في الكلام اِضْمَارٌ تقديرهُ وَهِيَ القرآنُ العظيمُ.
43. قرطبي، ج 10، ص 55. مقايسه كنيد با ابوحيان، ج 5، ص 466، كه با اين رأي مخالفت مي‏كند؛ و تفصيل بيشتر را در فتح الباري، ج 8، ص 121 بنگريد.
45. بخاري، ج 6، ص 20، 102، 231. همچنين بنگريد به ابوداود، ج 1، ص 336.
46. شماره‏هاي 74 و 80. نيز بنگريد به ترمذي، تحفة، ج 8، ص 178 ـ 179؛ احمد بن حنبل، ج 2، ص 357.
47. درباره اين روايت همچنين نگاه كنيد به بخاري، ج 6، ص 102؛ احمد بن حنبل، ج 2، ص 448.
48. درباره اين اسناد بنگريد به سزگين، تاريخ ادبيات عرب، ج 1، ص 30ـ31.
49. در بخش دوم روايت آمده است كه اين نيز گفته مي‏شود كه مثاني هفتگانه، هفت سوره بلندند كه مئون نام دارند: و يقال هُنَّ السَّبْعُ الطُّوالُ و هُنَّ المئون. [روشن است كه مؤلف مقاله در ترجمه اين بخش از روايت اشتباه كرده است. مترجم]
50. ابوعبيده، مجاز القرآن، ج 1، ص 355.
51. مقايسه كنيد با ابن سعد، ج 7، ص 482.
52. مطابق نقل سيوطي در الدّرّ المنثور، ج 4، ص 105، نسخه صحيح همين است. در چاپ بولاق از تفسير طبري آمده است: وَآتَيْنَاكَ نَبَأَ القرآن، كه نادرست مي‏نُمايد. نيز مقايسه كنيد با قرطبي، ج 10، ص 55: وَأَنباء القرآن؛ آلوسي، ج 14، ص 78: وَأخْبار الأُمَم.
53. براي فهرستي كما بيش متفاوت از انواع علوم قرآني بنگريد به فخر رازي، ج 19، ص 209.
54. بغوي، ج 4، ص 60.
55. زمخشري، ج 2، ص 397. نيز بنگريد به بغوي، ج 1، ص 271.
56. فخر رازي، ج 19، ص 209.
57. آلوسي، ج 14، ص 78.
58. قاموس لِيْن، ذيل ماده «سبع». در روايتي راجع به فرستادن هيئت نمايندگي ثقيف نزد پيامبر، آمده است كه صحابه پيامبر عادت داشتند قرآن را در هفت حِزب (جمع: احزاب) بخوانند كه آخرينِ آن حزب‏ها، سوَر مفصَّل بود. بنگريد به طبراني، المعجم الكبير، ج 1، ص 220ـ221 و ج 17، ص 42؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 272؛ سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 63؛ فتح الباري، ج 9، ص 39. [در ميان تقسيمات قرآن به سوره، آيه، جزء، حزب، ركوع، تقسيمي به نام «منزل» وجود دارد كه بر اساس آن كل قرآن به هفت منزل يا هفت سُبع تقسيم مي‏شود. مترجم]
59. بغوي، ج 4، ص 60:... و هي القُرْآنُ الْعَظِيمُ.
60. مقايسه كنيد با پاورقي بلند شماره 36.
61. مثلاً در آيات بقره، 53؛ نساء، 54؛ اسراء، 55؛ لقمان، 12؛ طه، 99؛ مائده، 46.
62. Lawrence I. Conrad, "Seven and the tasbãÎ", JESHO, 31, 1988. pp. 45ff.
63. زمخشري، ج 2، ص 397-398. براي اين حديث همچنين بنگريد به ابن حبّان، ج 1، ص 326 به بعد. با اين همه، بنابريك تفسير ديگر از اين حديث، يَتَغَنّي به معناي قرائت قرآن با صداي بلند است. في المثل بنگريد به مسائل احمد، رواية اسحاق بن ابراهيم بن هانِئْ، تحقيق ز. الشاويش، بيروت، 1410هجري، ج 2، ص 187ـ188.
64. طبري، تفسير، ج 14، ص 42. براي شرح و بحث در باره اين حديث بنگريد به فتح الباري، ج 9، ص 60 به بعد. واحدي هم در اسباب النزول، ص 159 روايتي نقل مي‏كند كه همين معنا و سياق را تداعي مي‏كند، ليكن خود آن روايت مؤيّد تفسيري است كه مثاني را سوره حمد مي‏داند. روايت چنين است كه روزي هفت قافله از بني‏قريظه و بني‏النضير
65. مثلاً بنگريد به لسان العرب، ذيل ماده «سبع».
66. بخاري، تاريخ، ج 3، ص 119 (شماره 399). دكتر لورنس كُنراد توجه مرا به اين روايت جلب كرد. او خود در يكي از مخطوطات كتابخانه ليدن (Warner، شماره 474) ديده بود كه سيوطي اين روايت را از بخاري نقل كرده است. وي در نامه‏اي به من خاطر نشان مي‏كند كه «سبع» را در اين روايت دشوار مي‏توان به معنايي جز نُماد كثرت گرفت.
67. واحدي، الوسيط بين المقبوض والبسيط، مخطوطات بخش شرق‏شناسي كتابخانه بريتانيا، شماره 8249، برگه 342 الف.
68. بنگريد به جرير، ديوان، بيت 56713؛ قرطبي، ج 10، ص 55.
69. براي فهرستي از سوره‏هاي مفصل مقايسه كنيد با فتح الباري، ج 2، ص 207 به بعد؛ سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 63-64؛ با اين همه، ذكر اين نكته لازم است كه اصطلاح مفصل برخود قرآن به طور كامل نيز اطلاق مي‏شود. مثلاً بنگريد به فتح الباري، ج 2، ص 208. نيز بنگريد به طبري، ج 8، ص 7؛ فخر رازي، ج 8، ص 159؛ قرطبي، ج 7، ص 70؛
70. في المثل بنگريد به سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 64؛ لسان العرب، ذيل واژه «ثني».
71. في المثل بنگريد به ابن قتيبه، غريب، ص 35؛ طبري، تفسير، ج 1، ص 35؛ سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 63.
72. في المثل بنگريد به روايتي نبوي از ابوقِلابه بصري (متوفاي 104 هجري)، روايت نبوي از ابن مسعود از طريق مسيّب بن رافع كوفي (متوفاي 105 هجري)، و روايت نبوي ديگري از واثلة بن أَسقأ شامي (متوفاي 5 ـ 83 هجري) از طريق ابو مُلَيح بصري (متوفاي 112 هجري) در طبري، تفسير، ج 1، ص 34. نيز بنگريد به طبراني، المعجم الكبير، ج 22، شماره‏هاي 186 و 187؛ ج 8، شماره‏هاي 8003 و 8004؛ سيوطي، الدّرّ المنثور، ج 6، ص 101؛ سيوطي، خصائص، ج 3، ص 166؛ سيوطي، الاتقان، ج 1، ص 56 و 62ـ63. روايتي
73. فخررازي، ج 19، ص 209.
74. كوششي ديگر از اين دست، نظر برخي دانشمندان جديد است كه مثاني هفتگانه را به معناي هفت قصّه عذاب مي‏دانند (في المثل در مقاله «قرآن» تأليف ولچ در ويرايش دوم دائرة المعارف اسلام). [اين نظريه سابقه‏اي در ميان مسلمانان ندارد، بلكه آن را نخستين‏بار، اِشپرنگر (Sprenger) در كتاب زندگي و تعاليم محمد (Das Leben und die
75. شاخت، ص 163 به بعد.
76. از آقاي دكتر لورنس كنراد به خاطر يادآوري‏ها و نكاتي كه بر دستنويس اوليه اين مقاله نگاشت سپاسگزارم.

مقالات مشابه

تحليل عرفاني مسئله لقاءالله از ديدگاه تفسير بيان السعاده

نام نشریهحسنا

نام نویسندهمهدیه‌السادات مستقیمی, تهمینه قربان‌نیا

تحول مفهوم اساطیر الاولین در تفاسیر

نام نشریهعلوم قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدرضا حسنی جلیلیان

گونه شناسی روایات معناشناخت واژگان قرآنی

نام نشریهتفسیر اهل بیت (ع)

نام نویسندههادی حجت, عادله کوهی, علی‌اکبر فراتی

ویژگی های منبع لغوی در فهم معارف قرآن و حدیث

نام نشریهعلوم و معارف قرآن و حدیث

نام نویسندهمحمدحسن ربانی, محمد جواد حسنی

استشهادات قرآنی و حدیثی در کتاب «العین»

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهبهرام امانی چاکلی, سیده‌لیلا تقوی سنگدهی, افسانه کاظمی نوری

معناشناسی الفاظ قرآن در تفسیر مجمع البیان

نام نشریهمطالعات قرآن و حدیث

نام نویسندهفتحیه فتاحی‌زاده, فاطمه نظری